۱۳۸۶ مهر ۱۶, دوشنبه

تکرار تاریخ

خیلی وقتا به این فکر می کنم که وقتی خودم به سن تو بودم چی از ذهنم میگذشت! ولی هر چند هم که مشابهت هایی رو پیدا می کنم، باز هم تفاوت از زمین تا آسمان است. از قدیم به ما می گفتند که زود ازدواج کنید تا فاصله ی سنیتون با فرزندانتون زیاد نشه و همدیگر رو بهتر درک کنید! راستش ما هم در هر حال خواسته یا نا خواسته به این سخن بزرگترها لبیک گفتیم و در عنفوان جوانی تا چشم به هم زدیم دیدیم داریم پوشک عوض می کنیم :) یعنی با اینکه تمام شرایط برای نزدیک شدن دو نسل را مهیا کردیم، ولی باز هم بیشتر مواقع این فاصله احساس میشه! به گونه ای انگار نسل ما دقیقاً می دونست که به دنبال چیه، اهدافش کاملاً مشخص بود و برای نیل به اونا تلاش می کرد... ولی جوونای امروز، اینطور که به نظر میاد، سالها مثل کلاف سر در گم دور خودشون می چرخند که شاید بتونند به طریقی خودشون رو پیدا کنند!... نمی دونم، انگار این چرخه ایست که مرتب میچرخه و تکرار میشه... شاید پدر و مادر های ما هم در مورد ما همین فکر رو می کردند و یک روزی بچه های ما هم در مورد اولاد خودشون چنین فکری رو خواهند داشت... و تاریخ بدین شکل تکرار میشه...ا

هیچ نظری موجود نیست: