۱۳۸۵ خرداد ۲۵, پنجشنبه

بهرام که گور میگرفتی همه عمر

دیروز یه اتفاق جالبی افتاد: پریروز دیگه از بودن توی ارکوت خسته شدم و حساب خودم رو اونجا برای همیشه بستم... دیروز دوستم زنگ زد و اتفاقی فهمیدم که انگار هنوز اونجا هستم! با خودم فکر کردم انگار یکی اون بالا می خواد یه چیزی به من بگه!!!... بگذریم، امروز برای یک معاینه ی جامع قراره برم محل کار قبلیم، که ببینن چه دردمه...سالیان سال اونجا کار کردم و توی این زمینه تحقیق کردم ولی هیچوقت فکر نمیکردم که یه روزی خودم رو اونجا معاینه کنن!... واقعا که تمسخر روزگاره...ا
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور او را بگرفت

هیچ نظری موجود نیست: