۱۳۸۵ تیر ۸, پنجشنبه

لقب عموناصر

یک روز دیگه کار، بعدش دو هفته مرخصی... هفته ی دیگه شاه دوماد و عروس خانم هم از ایران میان پیشم، خدا رو چه دیدی، یک وقت هم دیدی همین روزاست که واقعاً عمو ناصر شدم! روزگار غریبیه، بیشتر از دو دهه ی پیش دو تا موجود کوچولو و دوست داشتنی برای اولین بار منو "عمو ناصر" صدا زدند و این همه سال این لقب روی من موند! اولین کسایی که من اون موقعها جرأت میکردم باهاشون ترکی حرف بزنم. امروز هر دو برای خودشون مردی شدند، عروسیه یکیشون رو پارسال به دلیلی نتونستم برم و هفته ی دیگه عروسیه یکی دیگشونه و باز به همون دلیل نمیتونم برم... دو تایی که من واقعاً مثل پسرای خودم دوستشون دارم... لعنت به تو، ای فلک ظالم!...ا

هیچ نظری موجود نیست: