۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه

شام آخر

نمیدونم چرا امروز همه اش این ترانه توی ذهنم زمزمه میشه... انگار که همکارم هم فکر من رو خونده باشه، اول صبح که مثل همیشه از در وارد شد و در حالیکه از جلوی در اتاقم عبور میکرد تا خودش رو به کامپیوتر توی هال برسونه و "کارت" بزنه، سلامی داد و اضافه کرد: روز آخر؟ گفتم: نه شام آخر! :) ... و بعضی از ترانه ها چه خاطرات تلخ و شیرینی رو در ما بیدار میکنن... شاید همون بهتر که این خاطرات خفته بمونن... برای همیشه!

ستار - شام آخر
شعر: شهیار قنبری

بانوی من بانوی من تو همه دار و ندارم
با من از تنم خودی تر تو تمام کس و کارم
تو نهایتی نهایت مثل معراج سپیده
تو نفس کشیدن من نفسایی که بریده
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه

بانوی من بانوی من فصل تو فصل شکفتن
فصل من در هم شکستن از تو مردن از تو گفتن
روی شاخۀ دو دستت مرگ برگی در کمینه
این به خاک افتادن من شعر نفرین زمینه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه

ساعت عزیمت تو میشه انتها نباشه
میتونه زوال شب گو بغض باغ ما نباشه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه

هیچ نظری موجود نیست: