۱۳۹۶ شهریور ۱۷, جمعه

داستان مهاجرت 45

دوباره تمام اون احساس بلاتکلیفی و عدم امنیت در عرض چند ثانیه به سراغم اومد، تمام اون چیزایی رو که در اوائل ورود تجربه کرده بودم و فکر نمیکردم که هرگز دوباره مجبور بشم باهاشون دست و پنجه نرم کنم... و حالا باز روز از نو و روزی از نو! چه سرنوشتی انتظار ما رو میکشید و میخواست که ما رو با خودش به کدوم ناکجاآباد ببره؟... و فکر میکنم که خانم پلیس مهربون همۀ اینها رو در صورت من دید و نگرانیی که غیر قابل پنهان کردن بود! 
بعد از نوشتن تمام صحبتهای من، برای اینکه تأییدیه ای از من بگیره همه رو برام کلمه به کلمه خوند. ازش پرسیدم که حالا چطور میشه؟ گفت که همۀ اظهارات من و نظر خودش رو برای ادارۀ مهاجرت میفرسته و در نهایت اونا هستن که باید تصمیم گیری کنن، اینکه آیا اقامت ما باید باطل بشه یا نه! با شنیدن کلمۀ "باطل" نگرانی من باز هم بیشتر شد. حالا دیگه همه چیز ممکن بود. گفتم به عنوان صحبت آخر دلم میخواد یک چیزی رو خارج از این مصاحبه و پرونده به شما بگم. من آخرهای درسم هستم و همین حالا هم مشغول نوشتن پایان نامه ام. میدونم که ادارۀ مهاجرت هر تصمیمی که اتخاذ کنه بر حقه ولی از صمیم قلب امیدوارم که اگه قرار اخراج ما رو صادر کردن دست کم این فرصت رو به من بدن که تحصیلم رو به اتمام برسونم، چون اصلاً دلم نمیخواد که دست از پا درازتر و بعد از این همه سال دوباره به کشور قبلی و یا حتی در بدترین شرایط به وطنم بازگردونده بشم. خانم پلیس با شنیدن این صحبتهای آخر من که جداً فقط بوی یأس و ناامیدی میداد، لبخندی آکنده از مهربونی و امید زد و گفت: "بین خودمون باشه، اینا تا بخوان تصمیم گیری کنن ماهها طول میکشه. در بدترین حالت اگر حکم اخراج هم صادر کنن، شما درستون رو تا آن موقع به پایان بردین. اصلاً نگران نباشین و خودتون رو هم اذیت نکنین. من تمام سعی خودم رو میکنم که نظر خودم رو به صورت مثبت براشون بنویسم..."
گیج و منگ بعد از خداحافظی با خانم پلیس اونجا رو ترک کردم. توی راه خونه فقط یک فکر بود که توی ذهنم میچرخید و اونم اینکه چه باید میکردیم اگر اقامتمون رو باطل میکردن. اصلاً تصورش هم برام سنگین بود. نمیتونستم افکارم رو جمع و جور کنم...
از اونجایی که شروع فصل گرم در اون دیار بود و کارهای اداری یواش یواش رو به رکود، امید زیادی نمیرفت که تا چند ماه آینده خبر خاصی بشه. این خودش برای من امیدبخش بود. باز هر روز که به خونه میومدم با نگرانی نامه ها رو باز میکردم که نکنه خبری اومده باشه. راستش فکر میکردم که این بار دیگه ادارۀ مهاجرت نه برامون وکیلی مشخص میکنه و نه اصولاً دیگه امکان دفاع بهمون میده، یعنی اگر این کار رو میکردن هم من شخصاً بهشون خرده ای نمیگرفتم چون مورد کاملاً واضح بود، ما بر اساس اطلاعات غیر درست بهمون اقامت داده شده بود و حالا همه چیز دیگه مشخص شده بود! ولی کاملاً در اشتباه بودم، چون اونجا در اون دوران هنوز همون حق و حقوقی رو که برای شهروندهای خودشون قائل بودن، برای مهاجرین هم بودن، این حق که هر انسانی تحت هر شرایطی حق دفاع از خودش رو باید داشته باشه - متأسفانه از اون سالها خیلی گذشته و دیگه اون حق و حقوق در این قاره وجود خارجی نداره - ...
مدتی بعد نامه ای دریافت کردیم و این نامه نه ازطرف ادارۀ مهاجرت بلکه از طرف وکیلی بود که برای ما مشخص کرده بودن. چقدر از دیدن اون نامه خوشحال شدم. با خودم فکر کردم که یعنی هنوز شانسی هست؟ بلافاصله به این وکیل که اون هم خانمی بود تلفن زدم. باید اطلاعات جدید میگرفتم و شاید لابلای این اطلاعات میتونستم چیزی پیدا کنم که اون سوسوی نوری در تاریکی رو بهم نشون بده. خانم وکیل که صداش خیلی از پای تلفن جوون به نظر میومد گفت که باید با ما ملاقاتی داشته باشه که ابدا برای ما عجیب نبود چون در بدو ورودمون چند سال قبلش هم همین کار رو اون وکیل اولی کرده بود. موعدی رو برامون مشخص کرد تا به حرفهای ما گوش بده و بعداً اونها رو به شکلی حقوقی به ادارۀ مهاجرت ارائه بده. در واقع همونجور که چندین سال قبل پلیس مصاحبه گر ما در مصاحبه به من گفته بود: "کار وکیلها در این موارد اینه که صحبتهای شما رو از دید قانونی نشون بدن در عین اینکه کمی هم بهش شاخ و برگ میدن...".
روز قرار به دفتر وکالتی که این خانم وکیل توش کار میکرد رفتیم. خانم وکیل همونطور که حدس زده بودم خیلی جوون بود. معلوم بود که زمان زیادی از پایان تحصیلش نمیگذره.  یکبار دیگه تمام قصه رو برای اون هم تعریف کردیم. بعد از شنیدن صحبتهای ما نظرش خیلی مثبت بود. به مسئله از زوایایی نگاه کرد که به ذهن ما مطلقاً نرسیده بود. گفت: "فرزند شما در سن یک سالگی به این کشور اومده، یعنی عملاً در اینجا به دنیا اومده و در اینجا بزرگ شده و الان در سیستم تحصیلی این جامعه است. این بزرگترین فاکتوریه که باید باعث بشه که اونا  شما رو اخراج نکنن. نکتۀ دوم اینه که ادارۀ مهاجرت چندین ساله که از این ماجرا که شما از کشوری دیگه اومدین، خبر داشته ولی به دلیل اهمال و قصور خودشون بهش رسیدگی نکرده. و نکتۀ سوم اینکه شما اینجا درس خوندین و از دولت وام تحصیلی گرفتین. اگر اخراجتون کنن به یقین دیگه اثری از این بدهی رو نخواهند دید...".  جداً که حرفهاش بهمون قوت قلبی داد ولی باز هم میدونستیم که همۀ اینها بسته به اینه که مسئول پروندۀ ما در ادارۀ مهاجرت چه کسی باشه و در نهایت چقدر صحبتهای این خانم وکیل براش اهمیت داشته باشه! شوربختانه میدونستیم که کسایی در اون اداره هستن که به جز قانون و ماده و تبصره هیچ چیز دیگه ای رو نمیبینن، و از اون بدتر اینکه سرنوشت آدمها به اندازۀ پشیزی براشون اهمیت نداره!

هیچ نظری موجود نیست: