تعطیلات مثل برق و باد داره به پیش میره. چشم به هم بزنم، روز آخرش میرسه و دوباره روز از نو و روزی از نو. دوباره یکسال دیگه کار و دوباره روزمرگیها و مشغله ها، ولی خوب زندگی همینه دیگه، کار و کار و بازم کار:
برو کار کن مگو چیست کار
که سرمایه زندگانیست کار
این چیزیه از بچگی به ما یاد دادن، اینکه باید تلاش کرد و کار کرد. به تمام کسایی که از کار شکایت میکنن، همیشه میگم که در این وانفسای بیکاری باید شکرگزار بود که آدم کار داره. ولی متاسفانه در همین وانفسا و توی همین جامعه ای که توش زندگی میکنیم، هستند کسایی که اعتقادی به کار کردن و روی پای خود ایستادن ندارن. این افراد معتقدن که جامعه بهشون یک بدهی ازلی و ابدی داره. داریم کسایی رو اینجا که میگن هر چی که اینا به ما بدن بدهییه که از قدیما به وطن داشتن و این حقمونه و پول نفت ماست. خلاصه که از این مقوله اگه بخوام بگم مثنوی میشه هفتاد من! چی بگم والله! همه اینا شوربختانه ناشی از فرهنگ زیر سوال اون دیاره، فرهنگی که به جرئت میشه اون رو "فرهنگ توقع" نامید، یعنی همه از همه توقع دارن بدون در نظر گرفتن اینکه آیا بجاست یا نه! و وقتی این توقعاتشون برآورده نمیشه، فرهنگ دیگه ای وجود داره که از اون یکی هم بی منطقتر و به مراتب بدتره: "فرهنگ عذاب وجدان"... معادله ایه خیلی ساده خلاصتا: بدون فکر انتظار داشته باش، شد که شد، نشد عذاب وجدان بده اونقدر که تا به هدفت برسی!
۱۳۹۶ شهریور ۱, چهارشنبه
فرهنگ "توقع و عذاب وجدان"
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر