۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

اسب سفيد مهربونی

تقدیم به غریب آشنای خودم...

گوگوش - غریب آشنا

تو از شهر غريب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفيد مهربونی اومدی
تو از دشتای دور و جاده های پر غبار
برای هم صدايی ، هم زبونی اومدی

تو از راه مي رسي پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، مياد همرات بهار
چه خوبه ديدنت ، چه خوبه موندنت
چه خوبه پاك كنم غبارو از تنت

غريب آشنا ، دوستت دارم بيا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگير دست منو تو اون دستا

چه خوبه سقفمون يكي باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردي پيشم
تو زندونم با تو من آزادم

تو از شهر غريب بي نشوني اومدي
تو با اسب سفيد مهربوني اومدي
تو از دشتاي دور و جاده هاي پرغبار
براي هم صدايي ، هم زبوني اومدي

تو از راه ميرسی ، پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، مياد همرات بهار
چه خوبه ديدنت ، چه خوبه موندنت
چه خوبه پاك كنم غبارو از تنت

غريب آشنا ، دوستت دارم بيا
میشينم می شمرم روزا و لحظه ها
تا برگردی بيای بازم اينجا

چه خوبه سقفمون يكی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پيشم
تو زندونم با تو ، من آزادم


هیچ نظری موجود نیست: