۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

غریبه هایی در غربت

می گفت: خبر داری چی شده؟ تابستون دارم میرم یک کشور دیگه، خواهرم اینا هم دارن از اون طرف میان. سی ساله  ندیدمشون، باورت میشه؟! بعضی از بچه هاش رو که ندیدم هیچ، بچه های اون بچه ها رو هم ندیدم. خودم از کار دنیا خنده ام میگیره...
برام شنیدن این موضوع خیلی جالب بود، یعنی داشتم فکر میکردم که اگر اون دو نسل رو هر جایی توی این دنیای پهناور و در عین حال کوچیک ببینه، مثل دو تا غریبه از کنارشون میگذره و چه بسا شاید پیش خودش این فکر رو هم بکنه که ای بابا اینا دیگه کی هستند!... چند وقت پیش توی فیس بوک کسی "دست دوستی" به طرف ما دراز کرد که البته این به خودی خود اصلاً عجیب نبود. نگاه کردم دیدم توی لیست دوستای اخوی هست و در ضمن فامیلش که با ما یکی هست هیچ، اون لقب "کذایی" رو هم داره! از اون جایی که دیدم خیلی جوونه و هم سن و سال فرزند خودمه، پذیرفتم و به لیست دوستان اضافه شد. بعدش هم هر کس ازم پرسید که ایشون کی باشن، جوابم این بود که راستش خودم هم نمیدونم، شاید چون پس و پیشمون در نام یکیه براش جالب بوده و ما رو به لیست دوستان اضافه کرده... در سفر اخیر به وطن هم در دیداری که  با اقوام نزدیک داشتم، از یکیشون شنیدم که " ما اومدیم توی فیس بوک و همگی شما رو دیدیم" و از این صحبتها! خیلی تعجب کردم چون این قوم و خویشها اصلاً به قول معروف گروه خونشون به اینترنت و این داستانها نمیخورد :) به هر حال دنیا در حال پیشرفته و چرا که وطن عزیز هم اینطور نباشه...  تا اینجای ماجرا هنوز دوریالی ناصاف ما نیفتاده بود تا دیروز...:) توی فیس بوک بودم و عکس این جوون عزیز رو به واسطه ی فعالیت اخیرش در اونجا دیدم و ناگهان پرده ها به کناری رفتند و شیپورها به صدا در اومدند... تادا تادا...:) بابا، این جوون پسر همون فامیله که رفته بود توی فیس بوک، همون فامیل که دوست و همبازی دوران کودکی من هست... و من نشناخته بودمش چون اصلاً انتظار دیدنش رو در اونجا نداشتم!...
گفتم: دوست من، این هم سرنوشت ما بوده که هر کدوممون به طریقی از خاک و بوممون رونده بشیم و امروز با نزدیکانمون در اونجا اونقدر بیگانه بشیم، که حتی دیگه حرف زیادی برای گفتن به هم نداشته باشیم. برای فرزندان اونا ما غریبه هایی بیش نیستیم، غریبه هایی در غربت...    

۱ نظر:

جهانگرد گفت...

سلام
باز خوبه این اتفاق خجسته اتفاق افتاد تا دوست دیرین را بیابید