بیژن بیژنی- حتی به روزگاران
ای مهربان تر از برگ در بوسـه های باران
بیـــداری ستــاره در چشــم جـویبــاران
آیینـه ی نگــاهـت پیـونـد صبح و ســاحـل
لبخنـد گـاه گــاهت صبـح ستــاره بـاران
لبخنـد گـاه گــاهت صبـح ستــاره بـاران
بــازآ کــه در هــوایت خـاموشـی جنـونـم
فریادها بـرانگیخت از سنگ کـوهسـاران
فریادها بـرانگیخت از سنگ کـوهسـاران
ای جویبار جـاری! زین سایه برگ مگـریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی: «به روزگاران مهری نشسته»گفتم :
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگــاران
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگــاران
بیگـانگی ز حـد رفت ای آشنـــا مپـرهیـز
زین عاشق پشیمان سر خیل شرمساران
زین عاشق پشیمان سر خیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیـوار زندگـی را زیـن گـونــه یــادگـاران
دیـوار زندگـی را زیـن گـونــه یــادگـاران
وین نغمه ی محبت ، بعد از من و تو ماند
تـا در زمـانـه باقـی ست آواز باد و باران
تـا در زمـانـه باقـی ست آواز باد و باران
شفیعی کدکنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر