۱۳۸۶ مهر ۵, پنجشنبه

محراب

بعضی آهنگ ها و صداها انسان رو به گذشته های دوردست میبره! صدای زکی مورن هنرمند فقید ترک برای من از اون صداهاست. به یاد اون روزها در زیرزمین خونه ی "خانم دکتر" می افتم. دوست خوبم، یادت میاد اون روزها رو؟ وقتی صدای زکی رو که میشنوم، نمیدونم چرا ناخودآگاه به یاد نزدیک به سه دهه ی پیش میفتم...اون روز آخر که ما عازم پایتخت بودیم و من سخت سرما خورده بودم. یادمه به اتاق شما اومدم و صدای دلنواز زکی از ضبط صوتتون میومد... سوپ "ترهانه" برام درست کردی و مثل یک برادر بزرگ ازم پرستاری کردی... چهار صبح روز بعد ما توی قطار به سوی سرنوشتمون در حال حرکت بودیم. تنها احساسی که از اون صبح تاریک وسرد زمستونی در خاطرم هست اینه که چقدر دلم گرفته بود! نمیدونستم که یک سال بعد دوباره به همین شهر بازخواهم گشت... جداً که عجب روزایی بودند...ا


Zeki Müren - Mihrabim diyerek

Mihrabim diyerek sana yüz vurdum گفتم محرابم و رو به درگاه تو کردم
Gönlümün dalında bir yuva kurdum روی شاخه های قلبم آشیانه ای ساختم

Yıllardan beridir yalvarıp durdum سالیان سال است که التماس کرده در انتظارم
Sevgilim demeyi öğretemedim و گفتن عزیزم را به تو نتوانستم بیاموزم

Gönlünde sevgime yer vermedin de در قلبت به عشقم جایی ندادی
Yaban güllerini hep derlerdin de و گلهای وحشی را به روی هم انباشتی

Ellerin ismini ezberledin de نام دستان را به خاطر سپردی
Bir benim adımı öğretemedim ولی نام خود را نتوانستم به تو بیاموزم

Sonunda hicranı öğrettin bana سرانجام هجران را به من آموختی
Ben sana sevmeyi öğretemedim من اما عشق را نتوانستم به تو بیاموزم

هیچ نظری موجود نیست: