اوائل تابستون پارسال بود که به این فکر افتادم که خاطرات گذشته ی زندگیم رو بنویسم و بالاخره بعد از مدتها تعمق، یک دفعه به خودم اومدم که دارم در حوادث دو دهه ی پیش کند و کاو می کنم. از اونجاییکه همیشه زندگی همه ی آدمها وابسته به اولویت هاست، طبیعتاً من هم از این قاعده مستثنی نبوده ام و نیستم! الویتی بسیار زیبا و مقدس من رو واداشت که پس از مدتی، دست از تصمیم بر نوشتن در این مقوله بردارم، حداقل در اون برهه... همیشه از کار نیمه تموم توی زندگی متنفر بوده ام و البته قیمت های گزافی برای این "تنفر" پرداخت کرده ام. بنابر این در اینجا اعلام میکنم که "خاطرات دور" خودتون رو برای نبرد آماده کنید!...پس، بگَرد تا بگَردم...ا
۲ نظر:
Cheghadr khoshhalam ke mikham khanandeye in "gardesh" basham...bisabraneh montazeram.
من هم خوشحالم که حداقل یک خواننده دارم :)...ا
ارسال یک نظر