۱۳۸۵ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

تا کي غم آن خورم که دارم يا نـه

تا کي غم آن خورم که دارم يا نـه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نـه
پرکـن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم کـه فرو برم برآرم يا نـه


آخه، تا کی باید همش به دنبال پاسخ سؤالات بی جواب بود؟ تا کی باید مرتب تکرار کرد که چرا همه چیز برای من اتفاق می افته؟! تا کی باید از درون ذره ذره خودخوری کرد؟!...برای کی و برای چی...؟!! واقعاً نمی دونیم که زندگی چقدر بی ارزشه؟ اینکه حتی در همین لحظه مطمئن نیستیم که به قول خیام آیا دمی رو که فروبردیم دوباره بیرون میدیم یا نه!... زندگی خودش به اندازه ی کافی سخت و پیچیده است، از این سخت ترش نکنیم...ا

اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم
وين يکدم عمر را غنيمت شمريم
فردا کـه ازين دير فـنا درگذريم
با هفت هزار سالگان سر بسريم
خیام

هیچ نظری موجود نیست: