پسرم!
نمیدونم چرا در این لحظه اینقدر به یاد تو هستم و احساس می کنم که باید یک چیزایی رو باهات تقسیم کنم. دلم میخواد این حرفها رو همیشه آویزه ی گوشت نگه داری و تا زنده هستی همیشه به یاد داشته باشی که روزی پدرت اینها رو به زبون آورد.
توی این دنیا سعی کن فقط و فقط روی پاهای خودت بایستی و بس! به هیچ کس وابسته نباش و از هیچکس انتظار نداشته باش! انتظار آخرش همیشه به یأس و ناامیدی ختم میشه!
آدما رو دوست داشته باش! همه رو، بدون در نظر گرفتن رنگ، جنس، زبون، سن، قد و... اگر آدما رو دوست نداشته باشی، مطمئن باش که خودت رو هم هیچ وقت نمیتونی درست و حسابی دوست داشته باشی... و خودت رو باید دوست داشته باشی، با همه ی خوبیهات و همه ی بدیهات! بذار قلبت بزرگ و بزرگتر بشه، اینقدر که همه عالم و همه ی بشریت توش جا بگیرند...
فکر کنم که تبم باید اون موقع خیلی بالا رفته باشه، چون دیگه بیشتر از این یادم نمیاد! میدونم که ساعتها داشتم فکر میکردم... از یک مغز تب آلود بیشتر از این چه انتظاری میشه داشت مگر نصیحتهای تب آلود پدرانه!
۲ نظر:
سلام
ببخشیدها کاش تمام این نصیحتها مثل نصایح شما از سر هذیان باشد از این هذیان ها که می شود در زندگی استفاده کرد نباید غافل ماند
جهانگرد عزیز!
تو همیشه در مورد من لطف داری...:) امیدوارم که همیشه توی زندگیت موفق و کامیاب باشی! اگر روزی روزگاری کاری از دست عموناصر این سر دنیا برمیومد، عموناصر با کمال میل در خدمته...:)
پیروز باشی!
ارسال یک نظر