۱۳۸۵ آذر ۲۱, سه‌شنبه

بدون شرح

چند روز پیش به اتفاق دوستان به برنامه ی شب شعری رفتیم که در کتابخونه ی شهر برگزار می شد. البته ما فکر می کردیم که "شب شعرِ" چون اول بسم الله یک آقایی اومدند و شروع به سخنرانی در مورد شعر ایران کردند! ما که البته ایشون رو نمیشناختیم ولی کاشف به عمل اومد که سردبیر چند مجله در ایران بوده اند و الان چند سالی میشه که ساکن دیار غربت هستند... اصلا" قصد ندارم که صحبتهاشون رو در اینجا تکرار کنم فقط به طور خلاصه می تونم بگم که از رودکی تا نیما هر چه شاعر در وطن ظهور کردند از نظر این جناب همگی باطل هستند، چون شعرهاشون از اندیشه برخوردار نیستند! روز بعد از این سخنرانی که می تونم بگم از شاهکارهای نقدی و ادبی شعر در غربت میتونه به حساب بیاد، با کنجکاوی در اینترنت به دنبال اسم ایشون گشتم، ببینم آخه کسی که شاعرانی رو که نه تنها برای ما ایرانیان، بلکه برای دنیا مطرح هستند رو از بیخ و بن اینچنین زیر سؤال می بره، خودش اصولاً کیه و چند مرده حلاجه!... خلاصه پس از کمی جستجو چند شعر از ایشون پیدا کردم که در اینجا فقط لینکش رو میذارم
http://www.poetrymag.info/revue/04/kooshan-m-5lohekohan.html
از نظر ایشون مثلاً اخوان ثالث اصلاٌ شاعر محسوب نمیشه!!! حالا قضاوت رو به عهده ی خواننده میذارم که نگاهی به اشعار ایشون بکنه و این هم یکی از زیباترین اشعار اخوان ثالث... واقعاً بدون شرح...ا


زمستان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

مهدی اخوان ثالث

هیچ نظری موجود نیست: