میگن جوینده یابنده است! البته همیشه هم اینطور نیست و آدم گاهی هر چقدر هم که به جستجوش ادامه میده مثل کلاف سر در گم دور خودش میچرخه و در انتها تلاشش برای یافتن بیهوده به نظر میرسه... ولی یک موقعهایی هم هست که وقتی قراره که چیزی پیدا بشه، آنچنان به طرز معجزه آسایی سر راه آدم قرار می گیره، که آدم مات و مبهوت میمونه! به دنبال "قلعه ی تنهایی" میگشتیم و اون رو ناگهان با نام انگلیسیش پیدا کردم... پیشکش به تو، ای نازنین نگارم...ا
فرامرز اصلانی - قلعه ی تنهایی
آه اگر روزي نگاه تو
مونس چشمان من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
آه اگر دستان خوب تو
حامي دستان من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
قلعه تنهايي ما را
ديو در بندان خود کرده
خون چکد از ناخن اين ديوار
جان به لبهاي من آورده
آه اگر روزي صدای تو
گوشه آواز من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
آه اگر ديروز برگردد
لحظه اي امروز من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
قلعه تنهايي ما را
ديو در بندان خود کرده
خون چکد از ناخن اين ديوار
جان به لبهاي من آورده
مونس چشمان من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
آه اگر دستان خوب تو
حامي دستان من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
قلعه تنهايي ما را
ديو در بندان خود کرده
خون چکد از ناخن اين ديوار
جان به لبهاي من آورده
آه اگر روزي صدای تو
گوشه آواز من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
آه اگر ديروز برگردد
لحظه اي امروز من باشد
قلعه سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد
قلعه تنهايي ما را
ديو در بندان خود کرده
خون چکد از ناخن اين ديوار
جان به لبهاي من آورده
۱ نظر:
Wow...Thanks a lot..my dear!
ارسال یک نظر