۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

"سایکوآنالایز"

آخ که چه احساس خوبیه، فردا روز آخر کاره :) تازه فردا رو هم تصمیم گرفتم نصف روز کار کنم! بالاخره این ساعتهای اضافی رو که کار کردم باید قبل از اینکه توی سیستم گم و گور بشن یک استفاده ای ازشون بکنم و فردا بهترین موقع برای تبدیل به احسن کردنشونه.
نمیدونم اثرات خستگیه یا چیز دیگه است که این چند روز اخیر همه اش افکار به سراغم میان و وقتی هم میان مثل کنه میچسبن و دست از سرم برنمیدارن. پدیدۀ عجیبیه واقعاً! یک مدت طولانی کاملاً راحتم میذارن و برای خودم خوش و خندون هستم و فارغ از تمام چیزایی که در ماضی اتفاق افتاده، ولی درست اون موقعی که فکر میکنم دیگه برای همیشه از شرشون خلاص شدم باز سر و کله اشون مثل اجل معلق پیدا میشه! نمیدونم شاید اینها همه اش یک پروسه هستند و صد در صد اونایی که توی این زمینه مطالعات زیادی دارن براشون اصلاٌ چیز عجیبی به نظر نمیاد. شاید هم به واسطۀ بعضی وقایع به طریقی روی سطح میان... نمیدونم! الله اعلم! به هر روی هر چه که هست باعث میشه که آدم به حال خودش اصلاً نمیتونه اطمینان کنه چون ممکنه حالش دوامی نداشته باشه و تغییر کنه! البته شاید من هم دارم زیادی مته به خشخاش میذارم و بیخودی خودم رو روانکاوی میکنم! شاید بعضی وقتها هم نباید راجع به بعضی چیزا خیلی فکر کرد و به همون شکل که میان، باید قبولشون کرد... عموناصر، اینقدر خودت رو "سایکوآنالایز" نکن! فردا رو دریاب که دو هفته مرخصی و استراحت و خیلی چیزای خوب خوب دیگه در انتظارته :)

هیچ نظری موجود نیست: