۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

غزل خداحافظی

فکر کنم شوخی شوخی نوشته های گاه و بیگاه من در اینجا داره تبدیل به نوشته های هر روزه میشه! شاید بعد از چند وقت بهتره عنوان اینجا رو به روزنوشتهای عموناصر تغییر بدم. راستش قریب به هفت سال پیش وقتی برای اولین بار این خونۀ مجازی رو افتتاحش کردم، هرگز فکر نمیکردم که یک روزی به اینی که امروز هست تبدیل خواهد شد. الان رفتم و اولین سطوری رو که نوشته بودم نگاه کردم: "به یادم نیست که آخرین بار کی از خاطراتم نوشته ام هم اکنون نیز شاید از در تنهایی باشد که در وجودم حس میکنم زندگی برای کیست و برای چیست؟"...
چقدر زود گذشت! اصلاً باورم نمیشه! اینقدر اتفاقات در عرض این مدت توی زندگیم افتاد که وقتی برمیگردم و به عقب نگاه میکنم به نظر میاد که یک عمر گذشته باشه، ولی در عین حال بازم احساسم اینه که زود گذشت. به قول دوستی که همیشه تکیه کلامش بود: ما چی فکر میکردیم و چی شد... میگن سختیش صد سال اوله! ولی اینو شاید اونایی میگفتن که فکر میکردن صد سال عمر کردن توی این دنیا مثل آب خوردن میمونه و صحبت از صد و بیست و بیشترش میکردن. بنده های خدا خبر نداشتن که دنیا به چه روزی در میاد و مردم اون دیار به ویژه، اگه شانس بیارن و به سن بازنشستگی برسن کلاهشون رو میندازن هوا... من شخصاً معتقدم که آدم باید اینقدر عمر کنه که خودش از پس خودش بربیاد و محتاج هیچکس دیگه نباشه! و تأکید بر روی کلمۀ "هیچکس" میکنم، نه فرزند نه همسر نه دوست و نه جامعه! ولی خوب میگن به حرف گربه سیاه که بارون نمیاد! من کی هستم که بخوام برای طبیعت، سرنوشت، مشیت الهی یا هر چیز دیگه ای که دوست دارین اسمش رو بذارین تعیین تکلیف کنم؟! خوشبختانه یا بدبختانه هیچکس اون روزی که چشماش رو توی این دنیا باز میکنه خبر از اتفاقاتی که توی زندگی قراره براش بیفته نداره! حتی از چند ثانیۀ بعدش... به یه اصل توی زندگی رسیدم و اون این که همه چیز توی این دنیا نسبیه الا یه چیز اون هم غزل خداحافظیه، یعنی با دانشی که بشر امروزه داره! که میدونه که در آینده بشر به کجاها خواهد رسید! شاید هم یه روزی بیاد که حتی مرگ هم دیگه مطلق نباشه و برای اون هم این جانور خطرناک دوپا چاره ای اندیشیده باشه... خدای را هزاران مرتبه شکر بادا که عموناصر اون روز رو نخواهد دید... زندگی و زیستن بسیار شیرینه ولی باریست بس سنگین که دلم نمیخواد تا ابدالدهر اون رو به دوش بکشم... تا اون روز، سخنان خیام نازنین رو دریابید:

ابر آمد و باز بر سر سبزه گريست
بي باده ارغوان نمي بايد زيست 
اين سبزه كه امروز تماشا گه ماست 
تا سبزه خاك ما تماشا گه كيست
خیام

هیچ نظری موجود نیست: