بعد از پنج روز "تعطیلی اجباری" امروز دوباره روز اول کاره. شاید به کار بردن کلمۀ اجباری کمی عجیب به نظر برسه ولی وقتی آدم کار به خصوصی توی خونه برای انجام دادن نداشته باشه و حسابی حوصله اش سر بره اونوقت تعطیلات اجباری هم به نظر آدم میاد دیگه، مگه نه؟
مردم اینجا هر ساله نزدیک ایام کریستمس که میشه تقویماشون رو بیرون میکشن و نگاهی به روزهای قرمز این ایام میندازن، یک بررسی اساسی میکنن که ببینن چند روز مرخصی بگیرن تا سر جمع یک دفعه دو هفته ای تعطیل باشن. اگر روزا باهاشون یار باشن که با دو سه روز مرخصی یکباره تا دو هفته هم از کار فراغت پیدا میکنن... من اما امسال با خودم عهد کردم که هر روزی قابل سر کار اومدن باشه میام این سنگر مهم رو خالی نمیذارم :)
تعطیلیها البته تموم نشدن. مثلاً همین هفته کلهم سه روز بیشتر در تقویم سیاه نیستن و هفتۀ بعد هم چهار روز. خلاصه که سرتون رو درد نیارم تازه از وسطهای هفتۀ آینده است که ملت دوباره به طور عادی به سر کاراشون برمیگردن، با جیبهای خالی حاصل از خریدهای این ایام و با شکمهای بزرگتر شده منتج از غذاهای و آشامیدنیهای بیش از اندازۀ این مدت...
وضعیت جوی این کشور از موقعی که ما به اینجا اومدیم خیلی تغییر کرده، البته شاید هم مال کل دنیا تغییر کرده باشه. امسال تابستونش بسیار گرم و طولانی بود و پاییز که معمولاً خیلی کوتاهه و به سرعت مبدل به زمستون میشه امسال خیلی درازتر از سالهای قبل بود. تا همین چند روز پیش خبری از برف نشده بود و کریستمس اینها رو هم سفید نکرد. ولی سرما به طوری ناگهانی سر و سراغش پیدا شد، به طوری که اختلاف دمای امروز صبح شاید با همین روز در هفتۀ گذشته 20 درجه ای بشه. خوب البته به قول همینجاییها هوای بد وجود نداره و فقط لباسه که میتونه نامناسب باشه! مقصدم اینه که هوای جوی رو در بیشتر مواقع میشه کاریش کرد، تو سرما میشه لباس بیشتری پوشید و توی گرما تا اونجایی که درگیر قانون نشی کمتر :)
ولی یک نوع دیگه ازبادهای سرد و برنده ای توی این کشور و شاید هم بشه گفت توی این قاره در حال وزیدن هستن! تازه نیستن این بادها، با نسیمهایی شروع شدن از دو سه دهۀ پیش و رفته رفته سرعت وزششون زیادتر شد. دلم نمیخواد این کلمه رو استفاده کنم ولی جداً واژه ای بهتر و مناسب تر که به خودم بچسبه رو در این لحظه پیدا نمیکنم. مناسبترین نام برای این بادها "فاشیسم" هست! حزبی که تا دو دهۀ پیش سرانش لباسهای نازیست ها رو برتن میکردن و در جلسات مخفی خودشون چه بسا هنوز دست راست رو به سوی آسمون دراز میکردن و "هیل هیتلر" میگفتن، امروز بیش از 15% رأی مردم این کشور رو پشت سر خودشون دارن! یعنی با یک حساب سرانگشتی حدوداً از هر شش نفر، یک نفر به اینها رأی داده، به اینهایی که فقط یک فکر در سر دارن: اونهایی که تا هفتاد پشت مال این دیار نیستن، جایی در اینجا ندارن و در نهایت باید برن.
اگر تصور میکنین که این "بادها" به زودی آروم خواهند گرفت، سخت در اشتباه هستین! این بادها نیومدن که برن و به یقین بر شدتشون افزوده خواهد شد... و چقدر دردناکه شنیدن این جمله از فرزندی که عملاً در این دیار به دنیا اومده و جای دیگه ای رو به عنوان وطن نمیشناسه: "بابا، کی میدونه؟ شاید یه روزی مجبور شدیم برگردیم به وطن..." :(