مخاطبان عزیز عموناصر!
مثل اینکه قولی که ماهها پیش اینجا به خودم و دوستای خوبم در اینجا دادم همه اش کشک از آب دراومد. مثل اینکه نباید وعده ها داد در حالیکه آدم از آیندۀ خودش خبر نداره و نمیدونه که چند ثانیۀ دیگه اش چه چیزهایی در انتظارشه! در این روزهای آخر سال میلادی دوباره به یاد اینجا افتادم و به یاد اینکه چقدر نوشتن رو دوست داشتم، به یاد اینکه چقدر نوشتن بهم آرامش میده و از اون مهمتر اینکه همیشه گفته ام که اگه من ننویسم هیچکس حرفهای دل من رو هیچگاه قادر نخواهد بود بنویسه.
حرف زیاد میشه زد و قول زیاد میشه داد، ولی حرف آدم زیاد مهم نیست، عملشه که نشون میده چند مرده حلاجه، بنابرین امروز در این چند روزی که از این سال بیشتر باقی نیست، فقط میتونم بگم که از این به بعد هر چه پیش اومد خوش اومد! هر روزی که احساس کنم باید بنویسم و اون رو در تموم وجودم حس کردم، انجامش میدم بدون اینکه به کسی قولی داده باشم.
امروز، امروزه و دلم میخواد بنویسم. اینقدر فکر توی سرم هستم که نمیدونم از کجا باید شروع کنم. شاید هم اونقدرها اهمیت نداشته باشه که نقطۀ شروع کجا باشه، چون بالاخره به نقطۀ پایان خواهد رسید، چه ما بخوایم و چه نخوایم... مهم اینجاست که تا جون در بدن هست و انگشتها هنوز قدرت تایپ کردن رو دارن باید ادامه داد!
سه تا مجموعۀ نیمه تموم دارم که به هر قیمتی هست باید به اتمام برسونمشون. کی میدونه، شاید هم مجموعۀ چهارمی رو هم شروع کردم... این نوشته رو فقط برای گرم کردن انگشتهام دارم مینویسم، برای اینکه بدونین عموناصر هنوز هست، حتی اگر در دنیای مجازی آثاری ازش دیده نمیشه، ولی مرتب سر میزنه و نوشته ها و عکسها و مطالب همۀ دوستها و عزیزان رو میبینه.
امیدوارم که شما مخاطبان عزیزم، هر کجای این دنیای کوچیک که هستین دلتون شاد باشه و عاری از هر گونه غم و اندوه، و به امید اینکه دوباره مثل گذشته ها هر روز بتونم دست کم نوشته ای رو در اینجا بذارم و شما با نظراتتون دل عموناصر رو شاد کنید.
پیروز و پاینده باشین
ارادتمند همگی شما
عموناصر
مثل اینکه قولی که ماهها پیش اینجا به خودم و دوستای خوبم در اینجا دادم همه اش کشک از آب دراومد. مثل اینکه نباید وعده ها داد در حالیکه آدم از آیندۀ خودش خبر نداره و نمیدونه که چند ثانیۀ دیگه اش چه چیزهایی در انتظارشه! در این روزهای آخر سال میلادی دوباره به یاد اینجا افتادم و به یاد اینکه چقدر نوشتن رو دوست داشتم، به یاد اینکه چقدر نوشتن بهم آرامش میده و از اون مهمتر اینکه همیشه گفته ام که اگه من ننویسم هیچکس حرفهای دل من رو هیچگاه قادر نخواهد بود بنویسه.
حرف زیاد میشه زد و قول زیاد میشه داد، ولی حرف آدم زیاد مهم نیست، عملشه که نشون میده چند مرده حلاجه، بنابرین امروز در این چند روزی که از این سال بیشتر باقی نیست، فقط میتونم بگم که از این به بعد هر چه پیش اومد خوش اومد! هر روزی که احساس کنم باید بنویسم و اون رو در تموم وجودم حس کردم، انجامش میدم بدون اینکه به کسی قولی داده باشم.
امروز، امروزه و دلم میخواد بنویسم. اینقدر فکر توی سرم هستم که نمیدونم از کجا باید شروع کنم. شاید هم اونقدرها اهمیت نداشته باشه که نقطۀ شروع کجا باشه، چون بالاخره به نقطۀ پایان خواهد رسید، چه ما بخوایم و چه نخوایم... مهم اینجاست که تا جون در بدن هست و انگشتها هنوز قدرت تایپ کردن رو دارن باید ادامه داد!
سه تا مجموعۀ نیمه تموم دارم که به هر قیمتی هست باید به اتمام برسونمشون. کی میدونه، شاید هم مجموعۀ چهارمی رو هم شروع کردم... این نوشته رو فقط برای گرم کردن انگشتهام دارم مینویسم، برای اینکه بدونین عموناصر هنوز هست، حتی اگر در دنیای مجازی آثاری ازش دیده نمیشه، ولی مرتب سر میزنه و نوشته ها و عکسها و مطالب همۀ دوستها و عزیزان رو میبینه.
امیدوارم که شما مخاطبان عزیزم، هر کجای این دنیای کوچیک که هستین دلتون شاد باشه و عاری از هر گونه غم و اندوه، و به امید اینکه دوباره مثل گذشته ها هر روز بتونم دست کم نوشته ای رو در اینجا بذارم و شما با نظراتتون دل عموناصر رو شاد کنید.
پیروز و پاینده باشین
ارادتمند همگی شما
عموناصر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر