مستان همای - آواز خود سوختگان و تصنیف ملاقات با دوزخیان
اشعار از صغیر اصفهانی و همای گیلانی
داد درويشي از سر تمهيد
سر قليان خويش را به مريد
گفت که از دوزخ اي نکو کردار
قدري آتش بروي آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر ز درج راز آورد
گفت که در دوزخ هرچه گرديدم
درکات جحيم را ديدم
آتش و هيزم و ذغال نبود
اخگري بهر اشتعال نبود
هيچکس آتشي نمي افروخت
ز آتش خويش هر کسي مي سوخت
---
آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید
آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات
یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات
هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده ی صافی
بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی
جز ساغر و پیمانه و ساقی نشناسم
بر پایه ی پیمانه و شادیست اساسم
گر همچو همای از عطش عشق بسوزم
از آتش دوزخ نهراسم نهراسم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر