۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

خود سوختگان


مستان همای - آواز خود سوختگان و تصنیف ملاقات با دوزخیان
اشعار از صغیر اصفهانی و همای گیلانی

داد درويشي از سر تمهيد
سر قليان خويش را به مريد

گفت که از دوزخ اي نکو کردار
قدري آتش بروي آن بگذار

بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر ز درج راز آورد

گفت که در دوزخ هرچه گرديدم
درکات جحيم را ديدم

آتش و هيزم و ذغال نبود
اخگري بهر اشتعال نبود

هيچکس آتشي نمي افروخت
ز آتش خويش هر کسي مي سوخت

---

آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید

تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید

آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات
یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات

هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده ی صافی
بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی

جز ساغر و پیمانه و ساقی نشناسم
بر پایه ی پیمانه و شادیست اساسم

گر همچو همای از عطش عشق بسوزم
از آتش دوزخ نهراسم نهراسم

هیچ نظری موجود نیست: