۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

زیرمجموعه ها

تصور کنید که تمام مسائل ما آدما درست در مرکز یک دایره قرار داشت و ماها روی خود این دایره، بنابرین اینکه ما کجای این دایره قرار گرفته بودیم و با این مسائل چه زاویه ای رو تشکیل میدادیم، دیگه اصلاً مهم نبود، چون این رو دیگه بچه های مدرسه ای هم میدونن که فاصله ی هر نقطه ی دایره از مرکزش یک اندازه ست! اگر قرار بود که هر کدوم از ما از جاییکه ایستادیم مسائل توی مرکز رو بهش نگاه کنیم و اگر همگی ما قدرت بیناییمون هم صد در صد یکی بود، دیگه هیچ مشکلی توی این دنیا باقی نمیموند! میپرسید چرا؟! چون همه ی ما همه ی مسائل و مشکلات رو به یک شکل میدیدیم، بدون در نظر گرفتن اینکه "کجا" قرار گرفتیم و اصولاً "کی" هستیم...
کاش کار دنیا به همین سادگی بود! نه دایره ای وجود داره که مشکلات در مرکزش قرار گرفته باشن و نه کلاً فاصله ی آدما از مسائلشون به یک اندازه ست! از اون مهم تر هیچ دو نفری توی این کره ی خاکی وجود ندارن که شرایطشون کاملاً یکی باشه... شاید هر کدوم از ما دایره واری از مسائل رو به دور خودمون داشته باشیم و این دایره وارها برای هر کس منحصر به فرد باشن! در تلاقی آدما با هم، این دایره وارهاشون هم با هم متلاقی میشن و زیر مجموعه ای از اشتراک این مجموعه ها به وجود میان... و زندگی ما اجتماعی از این اشتراکها و مجموعه های باقیمونده منحصر به فرد هر کس هست... چرا میگم منحصر به فرد، چون هر کس به فراخور شرایط و تجاربش، توان و قدرت مخصوص به خودش رو داره: کاری رو که من از پسش برمیام، ممکنه بغل دستیه من نتونه و طبیعتاً بر عکس! سؤالی که این وسط به وجود میاد اینه که آیا اگر من شرایط و توان انجام یک مسئله رو ندارم، میتونم انتظارش رو از دیگری داشته باشم؟ و آیا اصولاً به عدم توان خودم در این رابطه واقف هستم؟... و اینجاست که بیشتر مسائل آغاز میشن و آدم آرزو میکنه که کاش روی دایره بود و مشکلات در مرکز!

هیچ نظری موجود نیست: