الان حدود یک ماه از برگزاری انتخابات در وطن و جریانهای متعاقبش میگذره. در طول این مدت در خیلی از کشورهای دنیا هموطنان در اعتراض به تقلب عظیمی که توسط دلقک بزرگ و دار و دسته اش انجام شد، دست به تظاهرات اعتراضی در پشتیبانی حرکتی که توی اون دیار به جریان افتاده، زده اند. شهر ما هم در این کشور قطبی بالطبع از این ماجرا مستثنی نبوده، ولی چیزی که باور نکردنیه اینه که هر بار که تظاهراتی برپا شده گروههای مختلف در انتها با هم دعواشون شده به طوری که حتی پلیس مجبور به مداخله شده! اگه بگم سر چی شمایی که در این شهر زندگی نمیکنید شاید از خنده روده بر بشید: سر پرچم! نمیدونم جداً به حال خودمون باید خندید یا که باید گریست! در این شرایطی که مردم بیچاره در اون کشور کتک میخورند، زندانی میشن، کشته میشن، به خونه هاشون میریزن و هر بلایی که میخوان سرشون میارن، اونوقت ما اینجا این سر دنیا نشستیم و هنوز به قول معروف نه به باره نه به داره داریم سر رنگ پرچم توی سر و کله ی هم میزنیم! واقعاً کی هموطنان "مترقی و مبارز" این شهر میخوان آدم بشن و دست از این حماقت های آزمندانه اشون بردارن، الله اعلم!
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو میروی به ترکستان است
سعدی
۴ نظر:
سلام عم ناصر عزیز
من همین سئوال را از خانم وبلاگ نویس ساکن استکهلم پرسیدم گفت نه تنها در سوئد نیست شنیدم تو المان هم ایرانی ها همین شکل با هم مشکل دارند حال لنکه خودش کلی ناله وزاری از وضع ایرانی های استکهلم کرده بود اما جلو من نخواست کم بیاره در حالی که من تمام اروپا وامریکا وکانادا رو از تهران رصد کردم که برای ایران وایرانی داخل چه می کنند و متوجه شدم سوئد مسئله مستقلی بوده وهست
واقعا چرا؟ واین سئوال واقعا جای اسف خوردن را باز می کند نه چیز دیگری
جهانگرد عزیز
واقعاً نمیدونم چی بگم! هم جلوی شماها که اونطرف دارید جور اشتباهات نسل من و قبل از من رو میکشید شرمنده ام، هم جلوی اینجاییها که آدم نمیدونه چطور میتونه این رفتارها و برخوردهای احمقانه رو توجیه بکنه! متأسفم که این حرف رو باید بزنم ولی انگار موقع ورود هموطنان به این کشور یک غربالی رو گرفتند و اونهاییکه از شبکه ی این غربال رد نشدند رو گفتند بمونید و باقی رو مهر بازگشت بهشون زدند! یک تعداد معدودی از آدمهای شریف این میون لابلای این "باطله ها" بُر خوردند... آی دست رو دلم نذار که از دست این باطله ها دلم خونه، جهانگرد جان
بسیار عمل باید تا پخته شود خامی. ما مدعیان آزادی، اصول دموکراسی را نمیشناسیم. هرکداممان دیکتاتور حقیری هستیم در محدودهی تواناییهای خودمان.
گذر زمان مشکل را حل خواهد کرد. میبینی پس از ۳۰ سال تازه داریم متحد میشویم و به مشکل واحد میاندیشیم یعنی «ایران».
عمواروند عزیز
کاش من هم مثل شما میتونستم اینقدر خوشبین باشم، ولی متأسفانه بعد از دیدن هزاران هزار از این جریانها فقط میتونم بگم که راهی بس دراز و طولانی رو در راه رسیدن به دموکراسی در پیش داریم... اول باید بپذیریم که یک مشکل اساسی در فرهنگمون داریم: تکروی! و این معضلی بزرگ بر سر راه اتحاده...
ارسال یک نظر