۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی

از روز اولی که پام رو توی این شهر گذاشتم و با هموطنان ساکن اینجا به شکلی تماس پیدا کردم، یک احساس خاصی داشته ام که یک کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه! توی تمام این سالها همش پیش خودم فکر میکردم که آخه چرا این هم میهنان گرامی این شهر اینقدر عجیب و غریبند؟! بالاخره ما یه چند تا شهر و کشور دیگه رو هم توی این چند دهه دیدیم و حتی توش زندگی کردیم، ولی اینجا اصلاً یک داستان دیگه است! راستش رو بخوایید هیچوقت جواب یا بهتر بگم تفسیر درستی برای این احساسم نداشته ام...
الان حدود یک ماه از برگزاری انتخابات در وطن و جریانهای متعاقبش میگذره. در طول این مدت در خیلی از کشورهای دنیا هموطنان در اعتراض به تقلب عظیمی که توسط دلقک بزرگ و دار و دسته اش انجام شد، دست به تظاهرات اعتراضی در پشتیبانی حرکتی که توی اون دیار به جریان افتاده، زده اند. شهر ما هم در این کشور قطبی بالطبع از این ماجرا مستثنی نبوده، ولی چیزی که باور نکردنیه اینه که هر بار که تظاهراتی برپا شده گروههای مختلف در انتها با هم دعواشون شده به طوری که حتی پلیس مجبور به مداخله شده! اگه بگم سر چی شمایی که در این شهر زندگی نمیکنید شاید از خنده روده بر بشید: سر پرچم! نمیدونم جداً به حال خودمون باید خندید یا که باید گریست! در این شرایطی که مردم بیچاره در اون کشور کتک میخورند، زندانی میشن، کشته میشن، به خونه هاشون میریزن و هر بلایی که میخوان سرشون میارن، اونوقت ما اینجا این سر دنیا نشستیم و هنوز به قول معروف نه به باره نه به داره داریم سر رنگ پرچم توی سر و کله ی هم میزنیم! واقعاً کی هموطنان "مترقی و مبارز" این شهر میخوان آدم بشن و دست از این حماقت های آزمندانه اشون بردارن، الله اعلم!

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو میروی به ترکستان است
سعدی

۴ نظر:

جهانگرد گفت...

سلام عم ناصر عزیز
من همین سئوال را از خانم وبلاگ نویس ساکن استکهلم پرسیدم گفت نه تنها در سوئد نیست شنیدم تو المان هم ایرانی ها همین شکل با هم مشکل دارند حال لنکه خودش کلی ناله وزاری از وضع ایرانی های استکهلم کرده بود اما جلو من نخواست کم بیاره در حالی که من تمام اروپا وامریکا وکانادا رو از تهران رصد کردم که برای ایران وایرانی داخل چه می کنند و متوجه شدم سوئد مسئله مستقلی بوده وهست
واقعا چرا؟ واین سئوال واقعا جای اسف خوردن را باز می کند نه چیز دیگری

amunaaser گفت...

جهانگرد عزیز
واقعاً نمیدونم چی بگم! هم جلوی شماها که اونطرف دارید جور اشتباهات نسل من و قبل از من رو میکشید شرمنده ام، هم جلوی اینجاییها که آدم نمیدونه چطور میتونه این رفتارها و برخوردهای احمقانه رو توجیه بکنه! متأسفم که این حرف رو باید بزنم ولی انگار موقع ورود هموطنان به این کشور یک غربالی رو گرفتند و اونهاییکه از شبکه ی این غربال رد نشدند رو گفتند بمونید و باقی رو مهر بازگشت بهشون زدند! یک تعداد معدودی از آدمهای شریف این میون لابلای این "باطله ها" بُر خوردند... آی دست رو دلم نذار که از دست این باطله ها دلم خونه، جهانگرد جان

عمو اروند گفت...

بسیار عمل باید تا پخته شود خامی. ما مدعیان آزادی، اصول دموکراسی را نمی‌شناسیم. هرکداممان دیکتاتور حقیری هستیم در محدوده‌ی توانایی‌های خودمان.
گذر زمان مشکل را حل خواهد کرد. می‌بینی پس از ۳۰ سال تازه‌ داریم متحد می‌شویم و به مشکل واحد می‌اندیشیم یعنی «ایران».

amunaaser گفت...

عمواروند عزیز
کاش من هم مثل شما میتونستم اینقدر خوشبین باشم، ولی متأسفانه بعد از دیدن هزاران هزار از این جریانها فقط میتونم بگم که راهی بس دراز و طولانی رو در راه رسیدن به دموکراسی در پیش داریم... اول باید بپذیریم که یک مشکل اساسی در فرهنگمون داریم: تکروی! و این معضلی بزرگ بر سر راه اتحاده...