۱۳۸۶ شهریور ۸, پنجشنبه

...نيست بر لوح دلم

چند روز پیش دوستی از من پرسید که آیا مصرع اول این شعر حافظ رو میدونم: چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم... خلاصه دیوان حافظ رو آوردیم و پیداش کردیم! الآن هم دوست دیگه ای مطلبی رو در مورد دوست برام فرستاد و جالب اینجاست که از اول صبح همش صحبتم و فکرم دوست بوده! پس بی مناسبت نیست که در اینجا همه ی این شعر زیبای حافظ رو تقدیم به همگی دوستان بکنم...ا

فاش مي‌گويم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم

طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
كه در اين دامگه حادثه چون افتادم

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم

سايه ی طوبي و دلجويي حور و لب حوض
به هواي سر كوي تو برفت از يادم

نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يا رب از مادر گيتي به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در ميخانه ی عشق
هر دم آيد غمي از نو به مبارك بادم

مي خورد خون دلم مردمك ديده سزاست
كه چرا دل به جگرگوشه ی مردم دادم

پاك كن چهره ی حافظ به سر زلف ز اشك
ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم

حافظ

هیچ نظری موجود نیست: