یک موقعی یک دوست بسیار عزیزی بهم می گفت: ناراحت شدن از دست تو اصلاً کار آسونی نیست! قضاوت در مورد این گفته رو به عهده ی عزیزانی میذارم که منو میشناسند، چون اظهار نظر کردن در این باره برای خود من کار راحتی نیست! چیزی رو که من در مورد خودم اما میتونم بگم اینه که ناراحت کردن من در واقع کار هر کسی نیست و تعداد محدودی که در این راه موفقیتی حاصل کرده اند، جداً مستحق جایزه هستند، هم در این دنیا هم در آخرت...:) جالب اینجاست که من حتی تا آخرین لحظه هم در فکر آزار ندادن این اشخاص بوده ام و سعی می کرده ام که باهاشون احساس همدردی کنم، چون فکر می کرده ام که توی زندگی بد آوردند... الآن تنها چیزی که در این مورد میتونم بگم فقط و فقط این جمله است: از ماست که بر ماست...ا
روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بياراست
بر راستی بال نظر کرد و چنين گفت
بر راستی بال نظر کرد و چنين گفت
امروز همه روی زمین زير پر ماست
بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــيز
بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــيز
میبينم اگر ذرهای اندر ته درياست
گر بر سر خـاشاک يکی پشه بجنبد
گر بر سر خـاشاک يکی پشه بجنبد
جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست
بسيار منی کـرد و ز تقدير نترسيد
بسيار منی کـرد و ز تقدير نترسيد
بنگر که ازين چرخ جفا پيشه چه برخاست
ناگـه ز کـمينگاه يکی سـخت کمانی
ناگـه ز کـمينگاه يکی سـخت کمانی
تيری ز قضاو قدر انداخت بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تير جـگر دوز
بـر بـال عـقاب آمـد آن تير جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خـاک بيفتاد و بغلـتيد چو ماهی
بر خـاک بيفتاد و بغلـتيد چو ماهی
وانگاه پر خويش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اينکه ز چوبست و ز آهن
گفتا عجبست اينکه ز چوبست و ز آهن
اين تيزی و تندی و پريدنش کجا خاست
چون نیک نگهکرد و پر خويش بر او ديد
چون نیک نگهکرد و پر خويش بر او ديد
گفتا ز که ناليم که از ماست که بر ماست
ناصر خسرو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر