کار دیگران رو هرگز نباید دست کم گرفت! این چیزیه که همیشه توی زندگی بهش اعتقاد داشتم و دارم. این در هر موردی مصداق داره، چه در رابطه با کار، چه در مورد درس و تحصیل، و چه در موارد دیگه. هر کسی شغلش براش سخته و براش زحمت میکشه، هر کسی هر درسی که میخونه به نسبت خودش براش عرق میریزه و خون دل میخوره! یعنی عموناصر رسماً دلخور میشه وقتی میبینه بعضی از "آدما" دیگران رو بواسطۀ شغلشون و یا تحصیلشون به باد استهزا میگیرن...
درست همین جریان به صورت مشابهش در موارد دیگه وجود داره. مثلاً اینکه، اونایی که خارج از وطن زندگی میکنن فکر میکنن که در بعضی مسائل داخل کشوریها باید طور دیگه ای رفتار کنن و فکر میکنن که خودشون اینجا با جریانایی روبرو هستن که اونا در داخل درک نمیکنن! از طرف دیگه داخل کشوریها هم فکر میکنن، که غربتیها اینجا در بهشت برین دارن زندگی میکنن و به هیچ عنوان مسائلی براشون وجود نداره! از هیچکدومشون هم نمیشه ایراد گرفت چون به سهم خودشون محق هستن، ولی در عین حال هم نه! این رو بارها گفتم و باز هم تکرارش رو ضروری میبینم، که هر جایی مسائل خاص خودش رو داره. درسته که اگه آدم از در قیاس بربیاد کلی از جریاناتی که در وطن مردم باهاش گریبانگیر هستن، این طرفها نیست، مسائل اقتصادی، اجتماعی و هزار تا جریان دیگه، ولی این به این معنی نیست که اینجا هم همه بدون مشکلات و درگیریها دارن زندگی میکنن... و متآسفانه برخی از مسائل ریشه های فرهنگی دارن و اصلا و ابدا ربطی به جا و مکان سکونت ماها ندارن! مثلاً تازگیها از آشنای مؤنثی شنیدم که میخواد صرفاً به پیشنهاد ازدواج کسی جواب مثبت بده که نه در مکان سکونت اون زندگی میکنه، نه از نظر سنی باهاش همخونی داره و نه از هیچ نظر دیگه ای شاید، صرفاً فقط برای اینکه محیط اطراف به طریقی دارن مجبورش میکنن که اسم یک نفر دیگه توی شناسنامه اش وارد بشه. اگه فکر میکنین که دارم راجع به جوونی که توی خونۀ پدری زندگی میکنه و تحت کنترل خانواده به اون شکله، صحبت میکنم، کاملاً حدس اشتباه زدین!
راستش رو بخواین، من که دلم میگیره وقتی این چیزا رو میشنوم، اونم در این کشور و از کسایی که سالهاست در اینجا زندگی میکنن ولی هنوز این جریانهای فرهنگی دست از سرشون برنداشته! یکی نیست به این آدمهای دور و بر بگه که آخه مگه چه اشکالی داره اگه یک خانمی که به هر روی چند صباحی از عمرش گذشته و کلی از مراحل زندگی رو پشت سر گذاشته، باقیموندۀ عمرش رو بخواد در آزادی و اون جور که دلش میخواد، زندگی کنه؟! حتماً باید اسم یک "آقا بالا سر" توی شناسنامه اش بیاد تا شما خیالتون راحت بشه؟! من جداً نمیدونم که "ماها" کی میخوایم "آدم" بشیم؟!... کی میخوایم دست از این تمایز بین جنسها برداریم و حقوق هر دو رو در یک سطح ببینیم؟!... مشکلات همه جا هست و این مشکلات رو هر جا که میریم انگار با خودمون میبریم... سقف آسمون انگارهمه جا که یک رنگه!
درست همین جریان به صورت مشابهش در موارد دیگه وجود داره. مثلاً اینکه، اونایی که خارج از وطن زندگی میکنن فکر میکنن که در بعضی مسائل داخل کشوریها باید طور دیگه ای رفتار کنن و فکر میکنن که خودشون اینجا با جریانایی روبرو هستن که اونا در داخل درک نمیکنن! از طرف دیگه داخل کشوریها هم فکر میکنن، که غربتیها اینجا در بهشت برین دارن زندگی میکنن و به هیچ عنوان مسائلی براشون وجود نداره! از هیچکدومشون هم نمیشه ایراد گرفت چون به سهم خودشون محق هستن، ولی در عین حال هم نه! این رو بارها گفتم و باز هم تکرارش رو ضروری میبینم، که هر جایی مسائل خاص خودش رو داره. درسته که اگه آدم از در قیاس بربیاد کلی از جریاناتی که در وطن مردم باهاش گریبانگیر هستن، این طرفها نیست، مسائل اقتصادی، اجتماعی و هزار تا جریان دیگه، ولی این به این معنی نیست که اینجا هم همه بدون مشکلات و درگیریها دارن زندگی میکنن... و متآسفانه برخی از مسائل ریشه های فرهنگی دارن و اصلا و ابدا ربطی به جا و مکان سکونت ماها ندارن! مثلاً تازگیها از آشنای مؤنثی شنیدم که میخواد صرفاً به پیشنهاد ازدواج کسی جواب مثبت بده که نه در مکان سکونت اون زندگی میکنه، نه از نظر سنی باهاش همخونی داره و نه از هیچ نظر دیگه ای شاید، صرفاً فقط برای اینکه محیط اطراف به طریقی دارن مجبورش میکنن که اسم یک نفر دیگه توی شناسنامه اش وارد بشه. اگه فکر میکنین که دارم راجع به جوونی که توی خونۀ پدری زندگی میکنه و تحت کنترل خانواده به اون شکله، صحبت میکنم، کاملاً حدس اشتباه زدین!
راستش رو بخواین، من که دلم میگیره وقتی این چیزا رو میشنوم، اونم در این کشور و از کسایی که سالهاست در اینجا زندگی میکنن ولی هنوز این جریانهای فرهنگی دست از سرشون برنداشته! یکی نیست به این آدمهای دور و بر بگه که آخه مگه چه اشکالی داره اگه یک خانمی که به هر روی چند صباحی از عمرش گذشته و کلی از مراحل زندگی رو پشت سر گذاشته، باقیموندۀ عمرش رو بخواد در آزادی و اون جور که دلش میخواد، زندگی کنه؟! حتماً باید اسم یک "آقا بالا سر" توی شناسنامه اش بیاد تا شما خیالتون راحت بشه؟! من جداً نمیدونم که "ماها" کی میخوایم "آدم" بشیم؟!... کی میخوایم دست از این تمایز بین جنسها برداریم و حقوق هر دو رو در یک سطح ببینیم؟!... مشکلات همه جا هست و این مشکلات رو هر جا که میریم انگار با خودمون میبریم... سقف آسمون انگارهمه جا که یک رنگه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر