۱۳۸۵ شهریور ۲۴, جمعه

خط بطلان

تا چند وقت پیش وقتی که در اینجا می نوشتم اصلاً به این فکر نمی کردم که کی می خونه و یا اینکه چه اثری ممکنه در دیگران بذاره... برای دل خودم می نوشتم که البته اینطوری فکر کردن هم فوائد داشت و هم مضرات!... خوبیش این بود که آزادانه هر چی به ذهنم میومد می نوشتم و بدیش به طور قطع احتمال رنجوندن بعضی از کسانی که به خودشون می گرفتند... الان سعی خودم رو می کنم که یک بالانسی در این میون برقرار کنم به طوری که نه سیخ بسوزه و نه کباب!...ا
از اینکه بعد از مدتها دوباره تو رو دیدم خیلی خوشحالم... دلم می خواست یک خط بطلان روی رویدادهای اخیر می کشیدیم، ولی متأسفانه رخ داده اند و کاریشون نمیشه کرد... بهترین راه اینه که به عقب دیگه نگاه نکرد و گذشته ها رو در گورستان تاریخ برای همیشه به خاک سپرد...ا

هیچ نظری موجود نیست: