اون قدیم و ندیما که سرم توی درس و مشق بود گاهی اوقات با خودم فکر میکردم که هیچ عذاب وجدانی بدتر از نوع درسیش نیست. برای اون گروه از خواننده های عزیز که با این مدلش آشنایی ندارن باید یک توضیح مختصر بدم. عذاب وجدان درسی به این معنیه که هیچ وقت و هیچ کجا از هیچ چیزی لذت نمیبری. توجه کنین که واژۀ هیچ چند بار در این جملۀ قبلی به کار رفت، یعنی تأکید دیگه از این چهارمیخه تر اصلاً وجود خارجی نداره.
باید اذعان کنم که الان دیگه مدتهاست که به اون تئوری اعتقادی ندارم، یعنی اون ضرب المثل قدیمی که میگه: نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار، بیخود نیست! از موقعی که نوع جدیدی از این عذاب وجدان از خدا بیخبر پا به زندگی عموناصر گذاشته، دیگه اون مدل کلاسیکش از رونق افتاده و به قولی حناش دیگه رنگی نداره. حالا اگه تونستین حدس بزنین که این نوع جدید اسمش چیه؟ چه رنگی داره؟ چه بویی داره؟ جاش توی جدول مندلیف کجاست؟ :) ای بابا، چی بگم که این نوعش توی دکون هیچ عطاری پیدا نمیشه و خود مندلیف هم اگه از اون دنیا، سر و کله اش پیدا میشد و میخواست جدولش رو اصلاح بکنه قادر نبود این یک قلم جنس رو توش بگنجونه! بله، این نوعش چیزی نیست به جز داشتن "عذاب وجدان به خاطر احساس گناه از ننوشتن"! باز اون نوع اولیش رو حداقل میدونستم که سرانجام روزی تموم میشه و دست از سر کچلم برمیداره، ولی این لامذهب آغازش معلومه و پایانش نامعلوم... و اینطور که به نظر میاد: تا خون در رگ ماست، این طوق هم بر گردن ماست :)
بابا، عموناصر، تو که یک موقعی به طور جدی از هرچی قلم و قلم زدن بیزار بودی و همیشه با معلمهای انشا دشمنی خونی داشتی، پس کجای کار، این ورق اینگونه برگشت که حالا صبح که از خواب بیدار میشی، اول به نوشتنت و یا بهتره بگم ننوشتنت فکر میکنی؟! شب که میخوای بخوابی، با خودت عهد میکنی که "فردا دیگه حتماً دوباره به طور جدی شروع به نوشتن میکنی، فهمیدی؟ دیگه وعده و وعید و بهانه هم نمیاری!"، و تمام روز دائم به خودت از درون تشر میزنی که پس چی شد؟! اون همه قول و اون همه قراری که با خودت گذاشتی، اون همه عهدهایی که موقع تحویل سال نو هجری و قمری و شمسی و میلادی با خودت بستی که دیگه از این سال جدید دوباره میشم همون "عموناصر قدیمی"، پس چی شد؟!...
و این داستان ادامه داشته، دارد و خواهد داشت، عموناصر!
باید اذعان کنم که الان دیگه مدتهاست که به اون تئوری اعتقادی ندارم، یعنی اون ضرب المثل قدیمی که میگه: نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار، بیخود نیست! از موقعی که نوع جدیدی از این عذاب وجدان از خدا بیخبر پا به زندگی عموناصر گذاشته، دیگه اون مدل کلاسیکش از رونق افتاده و به قولی حناش دیگه رنگی نداره. حالا اگه تونستین حدس بزنین که این نوع جدید اسمش چیه؟ چه رنگی داره؟ چه بویی داره؟ جاش توی جدول مندلیف کجاست؟ :) ای بابا، چی بگم که این نوعش توی دکون هیچ عطاری پیدا نمیشه و خود مندلیف هم اگه از اون دنیا، سر و کله اش پیدا میشد و میخواست جدولش رو اصلاح بکنه قادر نبود این یک قلم جنس رو توش بگنجونه! بله، این نوعش چیزی نیست به جز داشتن "عذاب وجدان به خاطر احساس گناه از ننوشتن"! باز اون نوع اولیش رو حداقل میدونستم که سرانجام روزی تموم میشه و دست از سر کچلم برمیداره، ولی این لامذهب آغازش معلومه و پایانش نامعلوم... و اینطور که به نظر میاد: تا خون در رگ ماست، این طوق هم بر گردن ماست :)
بابا، عموناصر، تو که یک موقعی به طور جدی از هرچی قلم و قلم زدن بیزار بودی و همیشه با معلمهای انشا دشمنی خونی داشتی، پس کجای کار، این ورق اینگونه برگشت که حالا صبح که از خواب بیدار میشی، اول به نوشتنت و یا بهتره بگم ننوشتنت فکر میکنی؟! شب که میخوای بخوابی، با خودت عهد میکنی که "فردا دیگه حتماً دوباره به طور جدی شروع به نوشتن میکنی، فهمیدی؟ دیگه وعده و وعید و بهانه هم نمیاری!"، و تمام روز دائم به خودت از درون تشر میزنی که پس چی شد؟! اون همه قول و اون همه قراری که با خودت گذاشتی، اون همه عهدهایی که موقع تحویل سال نو هجری و قمری و شمسی و میلادی با خودت بستی که دیگه از این سال جدید دوباره میشم همون "عموناصر قدیمی"، پس چی شد؟!...
و این داستان ادامه داشته، دارد و خواهد داشت، عموناصر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر