آیا همۀ حرفها رو باید گفت؟ آیا همه چیز رو باید به زبون آورد و به قولی همیشه باید صداقت داشت؟ این سؤالیه که مسلماً همۀ ما هر روز باهاش به شکلی در تماس هستیم. دوستی همیشه میگفت: "مرز بین صداقت و وقاحت به باریکی مویی بیش نیست". و چقدر درست میگفت این دوست. میشه همیشه رک بود و همۀ حقایق رو به زبون آورد به این عنوان که "دست کم من صادق هستم و راستش رو میگم" ولی در انتها به این قیمت تموم میشه که شاید خیلیها رو رنجوند و از خود دور کرد. این البته یک طرف قضیه است و اون طرفش اینه که چقدر میشه حرفها رو در دل ریخت و فقط رعایت دیگران رو کرد. آیا اصولاً این کار درستیه که همیشه سکوت کنی و خم به ابرو نیاری برای اینکه انسانها رو ناراحت نکنی؟ به یقین این پرسشیه که ما مرتب و در همۀ مراحل زندگی از خودمون میکنیم و جای شک نداره که جواب واحدی براش نمیشه پیدا کرد، دست کم نه به این سادگیها...
راستش رو بخواین این سؤال همیشه زندگی من رو به طریقی تحت الشعاع قرار داده و خیلی وقتها ذهن من رو به خودش مشغول کرده. البته که با بالا رفتن سن و کسب تجربۀ بیشتر تو زندگی جوابش بیشتر اوقات داره رفته رفته روشنتر میشه. حالا این به این دلیله که آدم از تجربه هاش در مورد آدمها استفادۀ بهتری میکنه یا اینکه با تعداد پیراهنهای پاره شده مقدار اگوییسم هم افزون میشه یا نه، درست قابل بحث و بررسی نیست! با این گفته ام اصلا قصد ندارم که چنین ادعایی بکنم که آدمها وقتی مسن تر میشن کمی خودخواهتر میشن ولی متاسفانه هر چقدر هم که بخوام این جریان رو کتمان کنم یک واقعیت تلخی در پسش نهفته است... بگذریم و وارد معقولات سن و سال نشیم تا از عموناصر نرنجیدن :) اونچه که مسلمه اینه که شاید بهتر باشه آدم سوار بر اون کشتیی که هست و سکانش در دستشه و داره در دریای زندگی به طرف مقصدی شاید معلوم دریانوردی میکنه، گاهی نقشه های دریایی رو دوباره نگاهی بندازه و با ابزاری که در اختیارش هست موقعیت خودش رو رصد کنه و ببینه کجاست و داره به کجا میره. و اگر به این پی برد که راه رو اشتباه رفته و یا شاید هم بیراهه و از اون بدتر شاید در جهت مخالف، باید که به عنوان ناخدای این کشتی همقطارانش رو در جریان بذاره و اونا رو از عواقب این تغییر مسیری که ناچاره، باخبر بکنه. اینجا باید که صداقت داشت حتی اگر به قیمت ناراحتی همقطاران تموم بشه.
راستش رو بخواین این سؤال همیشه زندگی من رو به طریقی تحت الشعاع قرار داده و خیلی وقتها ذهن من رو به خودش مشغول کرده. البته که با بالا رفتن سن و کسب تجربۀ بیشتر تو زندگی جوابش بیشتر اوقات داره رفته رفته روشنتر میشه. حالا این به این دلیله که آدم از تجربه هاش در مورد آدمها استفادۀ بهتری میکنه یا اینکه با تعداد پیراهنهای پاره شده مقدار اگوییسم هم افزون میشه یا نه، درست قابل بحث و بررسی نیست! با این گفته ام اصلا قصد ندارم که چنین ادعایی بکنم که آدمها وقتی مسن تر میشن کمی خودخواهتر میشن ولی متاسفانه هر چقدر هم که بخوام این جریان رو کتمان کنم یک واقعیت تلخی در پسش نهفته است... بگذریم و وارد معقولات سن و سال نشیم تا از عموناصر نرنجیدن :) اونچه که مسلمه اینه که شاید بهتر باشه آدم سوار بر اون کشتیی که هست و سکانش در دستشه و داره در دریای زندگی به طرف مقصدی شاید معلوم دریانوردی میکنه، گاهی نقشه های دریایی رو دوباره نگاهی بندازه و با ابزاری که در اختیارش هست موقعیت خودش رو رصد کنه و ببینه کجاست و داره به کجا میره. و اگر به این پی برد که راه رو اشتباه رفته و یا شاید هم بیراهه و از اون بدتر شاید در جهت مخالف، باید که به عنوان ناخدای این کشتی همقطارانش رو در جریان بذاره و اونا رو از عواقب این تغییر مسیری که ناچاره، باخبر بکنه. اینجا باید که صداقت داشت حتی اگر به قیمت ناراحتی همقطاران تموم بشه.