۱۳۹۴ آبان ۴, دوشنبه

"صدای چکمه های فاشیسم"

سالها پیش یا شاید هم بهتره بگم دهه ها پیش تیتر مقاله ای رو در روزنامه ای دیدم با این مضمون: "صدای چکمه های فاشیسم". اون موقعها یادم میاد که با خودم فکر کردم که چه تیتر دهن پرکنی داره این مقاله و البته از خوندنش هم چیز زیادی دستگیرم نشد. نمیتونم ادعا کنم که اگر امروز هم که چند تا پیرهنی رو بیشتر از اون موقعها پاره کردم، این مقاله رو به دستم بدن خیلی زیادتر ازش سر درمیارم چون اصولاً هیچوقت خودم رو آدمی سیاسی ندونستم و نمیدونم، کلاً هم از سیاست مثل بیشتر آدمای این کرۀ خاکی و شاید هم کره های دیگه سرم نمیشه. ولی این روزا نمیدونم چرا این تیتر اینقدر به ذهنم میرسه، انگار که همش یکی این رو مثل اذونی که اول تولد توی گوش نوزاد میخونن، داره زیر گوشم زمزمه میکنه: "صدای چکمه های فاشیسم"...
آخه مگه میشه که از پوست و گوش و استخون ساخته شده باشی و تحت تآثیر اتفاقاتی که دور و برت و به شکلی زیر گوشت داره میفته، قرار نگیری؟ این همه انسان بخت برگشته رو از خونه هاشون روندن و دربه در و آواره کردن، با سیاستهای غلطشون و منفعت جویانه اشون توی دنیا، با راه انداختن جنگها، با فروش اسحه هاشون، با فقط به دنبال نفت بودنشون، همه رو سوق دادن به این سر دنیا، اونوقت اینجا خونه هایی رو که اینا قراره توش اسکان بگیرن رو دارن دونه به دونه به آتیش میکشن! حزبی هم که خودش رو حامی منافع این مردم میدونه از طریق نت تحریک میکنه و اطلاعات در اختیار یک مشت آدم ابله میذاره که برن و آتیش بزنن! از اونظرف جوون کم عقلی شمشیر به دست میگیره و میره توی مدرسه ای تا هر کسی رو که رنگ پوستش از خودش تیره بود نا به کار کنه... به کجا داره میره این کشور؟ به کجا داره میره این قاره؟ و به کجا داره میره بشریت که دیگه هیچ رنگ و بویی ازش انگار باقی نمونده؟... و باز زیر گوشم زمزمه ای هست: صدای چکمه های فاشیسم نه از خیلی دور دور به گوش میرسه! ای وای به حال ما آدمها که از تاریخمون درس نمیگیریم! 

هیچ نظری موجود نیست: