پاییز چند روزی هست که به طور رسمی و غیر رسمی سرکشی سالانه اش رو به این دیار از سر گرفته. هر چند که این فصل در این کشور شمالی معمولاً زیاد رنگ و بویی نداره و تا چشم به هم بزنی زمستونه که به تاخت خودش رو رسونده، ولی امسال اینطور که به نظر میاد همونجور که تابستونش توی دهه های اخیر متفاوت بوده، پاییزش هم ظاهراً با سالهای قبل فرق داره.
پاییز این فصل رنگهای جور واجور هیچ وقت به دلم نمیشینه، ناخودآگاه غمی رو به دلم مینشونه! شاید هم به این دلیل باشه که خبر سرما و یخبندونهای در راه رو میده... با تمام این احوال زیبایی رنگها رو در این فصل نمیشه انکار کرد، یعنی باید نابینا بود و این رنگها رو ندید، این زیباییها رو در طبیعت...
این رنگها هستند که به زندگی ما شکلی دیگه میبخشن و روزهای ما رو هر کدومشون به شکلی زیباتر میکنن: سبز، قرمز، آبی، زرد، بنفش و صورتی و میلیونها رنگ دیگه... و صحبتهای دبیر فیزیک در مورد رنگها هنوز توی گوشهامه، انگار که همین دیرزو بود که میگفت: "بچه ها، یادتون باشه، سیاه و سفید هیچوقت رنگ نیستن. سفید ترکیب همۀ رنگهاست و سیاه فقدان رنگ..."! و برای من که این دو "رنگ" از محبوبینم بودن هرگز هضم این موضوع کار آسونی نبود و یا شاید هنوز هم نباشه! آخه چطور میشه این دو لون جمیل رو به عنوان الوان نشمرد؟! دنیای من سالها از این رنگها تشکیل شد و زندگی من همیشه تحت الشعاعشون قرار گرفت. همه چیز یا سیاه بود و یا سفید! و سالها طول کشید تا متوجه بشم که همه چیز توی این دنیا فقط سیاه یا فقط سفید نیستن! میخوام بگم که خاکستری برام توی این دنیا مفهوم دیگه ای پیدا کرد، خاکستری رو که من هرگز "داخل رنگها" حساب نمیکردم!
خاکستری این رنگی که حاصل فرآیند سوختنه و در اون آتشه که کار خودش رو میکنه، میسوزونه و از خودش خاکستر رو به جای میذاره! ... و از موقعی که "خاکستریها" رو در این دنیا دیدم چقدر زندگی مطبوعتر و قابل قبولتر شد و چقدر درک بعضی موضوعها و درک برخی انسانها برام راحت تر شد... آره، عموناصر، خاکستریها واقعیت زندگی تو هستن، و زندگی هرگز نه سیاهه و نه سفید، زندگی مجموعۀ خاکستریهاست!
پاییز این فصل رنگهای جور واجور هیچ وقت به دلم نمیشینه، ناخودآگاه غمی رو به دلم مینشونه! شاید هم به این دلیل باشه که خبر سرما و یخبندونهای در راه رو میده... با تمام این احوال زیبایی رنگها رو در این فصل نمیشه انکار کرد، یعنی باید نابینا بود و این رنگها رو ندید، این زیباییها رو در طبیعت...
این رنگها هستند که به زندگی ما شکلی دیگه میبخشن و روزهای ما رو هر کدومشون به شکلی زیباتر میکنن: سبز، قرمز، آبی، زرد، بنفش و صورتی و میلیونها رنگ دیگه... و صحبتهای دبیر فیزیک در مورد رنگها هنوز توی گوشهامه، انگار که همین دیرزو بود که میگفت: "بچه ها، یادتون باشه، سیاه و سفید هیچوقت رنگ نیستن. سفید ترکیب همۀ رنگهاست و سیاه فقدان رنگ..."! و برای من که این دو "رنگ" از محبوبینم بودن هرگز هضم این موضوع کار آسونی نبود و یا شاید هنوز هم نباشه! آخه چطور میشه این دو لون جمیل رو به عنوان الوان نشمرد؟! دنیای من سالها از این رنگها تشکیل شد و زندگی من همیشه تحت الشعاعشون قرار گرفت. همه چیز یا سیاه بود و یا سفید! و سالها طول کشید تا متوجه بشم که همه چیز توی این دنیا فقط سیاه یا فقط سفید نیستن! میخوام بگم که خاکستری برام توی این دنیا مفهوم دیگه ای پیدا کرد، خاکستری رو که من هرگز "داخل رنگها" حساب نمیکردم!
خاکستری این رنگی که حاصل فرآیند سوختنه و در اون آتشه که کار خودش رو میکنه، میسوزونه و از خودش خاکستر رو به جای میذاره! ... و از موقعی که "خاکستریها" رو در این دنیا دیدم چقدر زندگی مطبوعتر و قابل قبولتر شد و چقدر درک بعضی موضوعها و درک برخی انسانها برام راحت تر شد... آره، عموناصر، خاکستریها واقعیت زندگی تو هستن، و زندگی هرگز نه سیاهه و نه سفید، زندگی مجموعۀ خاکستریهاست!