۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

"شو باید که ادامه یابد"

ایمیل یا پست الکترونیکی وسیله ای بسیار مهم در ارتباطات مردم با هم شده چه در حوضه کاری و چه در زندگی خصوصی. به جز ایمیل های بسیار جدی جور و اجور، ایمیل های مزاح آمیز هم گاهگداری به دست آدم میرسه و بعضی هاشون اینقدر که بانمک و خنده دار هستند آدم حیفش میاد که اونا رو با دوستان و آشنایان تقسیم نکنه...
هفته ی گذشته یکی از این ایمیل های بامزه به دستم رسید و کلی از خوندنش خندیدم. قدیما اسم کسایی رو که فکر میکردم از دریافت چنین ایمیل هایی ممکنه خوشحال بشن توی لیستی گذاشته بودم و مستقیم چنین ایمیل هایی رو براشون میفرستادم. به مرور زمان لیست های مختلفی به وجود اومده بودند: فارسی زبونها، سوئدی زبونها، انگلیسی زبونها، مردونه، زنونه و ... ولی اون مال همون قدیما بود که آدم حال و حوصله اش برای اینجور کارا بیشتر بود. به هر حال الان دیگه این فرآیند رو هر بار باید موقع فرستادن انجام بدم و گیرنده ها رو تک تک انتخاب کنم... خلاصه، ایمیل مزبور رو گذاشتم برای فرستادن و موقع انتخاب گیرنده ها برای اولین بار به یاد یکی از دوستای قدیمی که الان درست اونور کره زمین زندگی میکنه، افتادم. خودم هم نمیدونم که چرا تا حالا برای اون نمیفرستادم!
دیشب که بعد از چند روزی دوری از دنیای روزمرگی به سراغ اینترنت رفتم، دیدم ازش ایمیل اومده... امروز صبح که جوابش رو دادم، دیدم بلافاصله جواب داد: نوشته بود که بهت گفتم که من هم جدا شدم؟! بعد توی چند تا ایمیل بعدی که رد و بدل شد، برام توضیح داد که چطور همسر سابقش یک روز صبح از خواب بیدار شده و گفته که دیگه دوستش نداره و یک روز هم که سرزده میاد خونه، صحنه ای رو میبینه که ...
دلم گرفت! از نامهربونی آدمها، از بی معرفت بودنشون! جالب اینجاست که آخرین باری که با هم صحبت کرده بودیم، صداش خیلی راضی و خوشبخت به نظر میومد! براش نوشتم که اینجور که به نظر میاد توی این دوره و زمونه انگار که این شتریه که حداقل یکبار در خونه آدما میخوابه، ولی از همه اینا مهم تره اینه که به قول اون ترانه قدیمی "شو باید که ادامه یابد"!


Queen - Show Must Go On

Empty spaces - what are we living for
فضاهای خالی؛ برای چه زنده ایم ما؟
Abandoned places - I guess we know the score
مکانهایی رها شده؛ به گمانم نتیجه را میدانیم
On and on, does anybody know what we are looking for
آیا کسی میداند که ما در این بی وقفگی به دنبال چه میباشیم؟
Another hero, another mindless crime
قهرمانی دیگر و جنایت بیفکری دیگر
Behind the curtain, in the pantomime
پشت پرده، در پانتومیم
Hold the line, does anybody want to take it anymore
مقاومت کن، آیا کسی را یارای تحمل بیش از این هست؟
The show must go on
شو باید که ادامه یابد
The show must go on
شو باید که ادامه یابد
Inside my heart is breaking
درون قلبم در حال فروریختن است
My make-up may be flaking
شاید آرایشم رو به بیرنگی برود
But my smile still stays on
ولیکن لبخندم بر سر جای خود باقیست
Whatever happens, I'll leave it all to chance
هر چه پیش آید، آنرا به دست سرنوشت خواهم سپارد
Another heartache, another failed romance
سینه سوزی دیگر، رمانس ناکامی دیگر
On and on, does anybody know what we are living for
آیا کسی میداند که ما در این بی وقفگی برای چه زندگی میکنیم؟
I guess I'm learning, I must be warmer now
به گمانم که چیزی یاد میگیرم، باید که دیگر گرم شده باشم
I'll soon be turning, round the corner now
به زودی دیگر از خطر خواهم جست
Outside the dawn is breaking
بیرون سپیده دم فرامیرسد
But inside in the dark I'm aching to be free
ولی من در درون تاریکی تمنای آزاد بودن را دارم
The show must go on
شو باید که ادامه یابد
The show must go on
شو باید که ادامه یابد
Inside my heart is breaking
درون قلبم در حال فروریختن است
My make-up may be flaking
شاید آرایشم رو به بیرنگی برود
But my smile still stays on
ولیکن لبخندم بر سر جای خود باقیست
My soul is painted like the wings of butterflies
قلبم رنگ آمیزیی چون بالهای پروانه را دارد
Fairytales of yesterday will grow but never die
افسانه های دیروزی رشد خواهند کرد ولی هرگز نخواهند مرد
I can fly - my friends
مرا یارای پرواز است، دوستان من
The show must go on
شو باید که ادامه یابد
The show must go on
شو باید که ادامه یابد
I'll face it with a grin
من با روی باز با آن روبرو خواهم شد
I'm never giving in
من هرگز تسلیم نخواهم شد
On - with the show
شو ادامه یابد
I'll top the bill, I'll overkill
من در اوج خواهم بود، من نابود خواهم کرد
I have to find the will to carry on
من باید میل به ادامه را پیدا کنم
On with the show
شو ادامه یابد
On with the show
شو ادامه یابد
The show must go on
شو باید که ادامه یابد

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

رفیق قدیمی و حلبی

بالاخره بعد از یک غیبت بسیار طولانی دوباره این طرفا پیدام شد :) راستش امسال، تابستون خیلی طولانیی بود، یعنی البته منظورم گرماش نیست چون اینجا تنها چیزی که یافت نمیشه "تابستان گرم و طولانیه"! کار ما انگار برعکسه، همه وقتی تعطیلات دارن فرصت بیشتری برای نوشتن دارن ولی ما وقتی سر کار میریم :) خوب دیگه یک مدتی هم که سرم بعد از سالیان سال دوباره توی درس و مشق بود که البته باید اذعان کنم که همچین خالی از لطف هم نبود...
یک درگیری دیگه ای هم که توی این مدت داشتم و باعث شد که حواسم برای قلمزنی زیاد جمع نباشه این "سِروِر" قدیمیم، دوست دیرینه ام بود. آخرش بعد از گذشت بیشتر از یک دهه و موندنش در محل کار سابقم، آب و برقش رو قطع کردند و ارتباطش رو با تمامی دنیای خارج قطع کردند. البته میدونستم که این اتفاق بالاخره میفته! به هر حال این دوست قدیمی که در طول این همه سال شبانه روز برپا بود و به طرق مختلف در دنیای مجازی به ما سرویس میداد، رو مثل بچه ام در آغوش گرفتم و با خودم به خونه آوردم. نمیدونستم باهاش چیکار کنم! مثل حیوون خونگی پیری شده بود که یا باید میدادم بهش "آمپول خلاص" رو بزنن و یا دوباره به طریقی براش جایی پیدا میکردم که به جهان مجازی وصل بشه. خلاصه دیدم که هیچ جایی بهتر از گاراژ نیست، چون اینقدر که پیر و فرسوده شده که کسی توی خونه طاقت شنیدن صدای خُرخُرش رو موقع خواب نداره. حالا دیگه اونجا زیر بال و پر خودمه و گاهگداری یک سرکی بهش میزنم و گاهگداری هم تیمارش میکنم :) ولی خوب دیگه اون قدرت و یارای سابق رو نداره و مجبور شدم کلی از بار کاریش که توی این سالها انجام میداد رو کم کنم... صحنه ای رو که هفته پیش شاهدش بودم هنوز جلوی چشمانمه و وقتی یادش میفتم ناخودآگاه لبخندی بروی لبام میشینه: وقتی که این سِروِر رو در گاراژ به دوست قدیمیم که چندی روزی رو مهمون ما بودند، نشون دادم، با محبت همیشگیش به طرفش رفت، دست نوازشی به سر و گوشش کشید و گفت آفرین...:) و واقعاً که آفرین بر تو، رفیق قدیمی و حلبی ما!