۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

سایه ای شوم

چقدر این تعطیلات و مرخصی زود گذشت، یعنی در اصل مثل بقیه ی لحظه های عمر! علامت تعجب گذاشتم در انتهای جمله ی قبل ولی راستش اصلاً جای تعجبی نیست. مگه روزهای تعطیلی چه فرقی با روزهای دیگه دارن؟ مگه میشه اونها رو به قول اتراک "از عمر نگذاشت"؟ نمیدونم، شاید هم بشه! شاید هم بعضی وقتها که دیگه اینقدر بهت خوش میگذره و گذر عمر رو حتی اگر برای چند لحظه هم که شده حس نمیکنی، بشه خط بطلانی روی اون لحظه ها در تقویم عمر کشید، به قول این وایکینگها: من چه میدانم...
تا دیروز فکر میکردم که گذشته های ما برای همیشه گذشته ها هستند و میشه در گورستان گذشته ها دفنشون کرد، ولی از اونجاییکه انسان باید همواره در حال یاد گرفتن چیزهای جدید در زندگی باشه، این هم به عنوان درسی جدید به معلومات ناچیز و حقیرم توی این زندگی افزوده شد. اگر تونستید از دست سایه اتون فرار کنید، از دست این دیو پلید هم میتونید بجهید. اوه، البته مثل تمام مسائلی که توی این دنیا از راههای غیر عرفی قابل حل هستند، این رو هم از یک راه رادیکال شاید بشه حل کرد: اگر در تاریکی مطلق به سر ببرید، هرگز سایه ای نخواهید داشت و نتیجتاً نیازی به فرار از اون رو هم پیدا نمیکنید! خوب، ولی کی دلش میخواد که در ظلمت مطلق زندگی کنه؟! ما به نور محتاجیم و وجود سایه رو هم باید پدیرفت. باید پذیرفت که سایه ی گذشته ها هم همیشه پشت سر ما و پا به پای ما و به دنبال ما در حال حرکتند و از همه اینها مهمتر فقط خود ما اونها رو میبینم. نمیتونیم از دیگران انتظار داشته باشیم که اونها هم مثل ما گاهی ملاحظه ی شومی این سایه ها رو بکنند. به مانند بیماران روحی که به همه "دوست خیالی" خودشون رو معرفی میکنن، ما هم باید مرتب به همه بگیم که: ای بابا، چطور فقدان نور رو در پشت سر من نمیبینین؟! و اونها هم از روی احترام و شاید محبت لبخندی به لب بیارن و بگن: معلومه که میبینیم... و در دل پیش خودشون بگن: بیچاره! چقدر دلم براش میسوزه ... و من درد در رگانم... زندگی همینه، عموناصر: "هذا الموجود" همینه که هست، میخوای بخواه،...

۷ نظر:

ناشناس گفت...

amu nasser iin saayehaa onghadrha ham ke migi shoom nistan..badtarin ettefaagh haaye zendegi mitoonan behtarin beshan agar ke to bekhay..agar nashodan..mostly your fault

amunaaser گفت...

دوست عزیز
آدم همیشه میتونه بدترینها رو بهترین ها ببینه و بالطبع برعکس! آدمی سر خودش رو هم به راحتی میتونه یک کلاه گشاد بذاره و تا آخر عمر هم با همون کلاه زندگی کنه، ولی واقعیت امر بر سر جای خودش باقیه: زخمها هر چقدر هم که عمیق باشن التیام پیدا میکنن ولی جاشون مثل اثر انگشت باقی میمونن و در گرما و سرمای زندگی گاهی به درد میان...

ناشناس گفت...

Mossalaman manzooram iin niist ke badihaa ro khoob bebinim va sare khodemoon ye kolaahe gohsaad bezarim..manzoorma iin hast ke bedooneh dardhaa va zakhmhaa naiv o bikhasiati..kasi ke too baaziye zendegi e diir ya zood zakhmi mishe..

amunaaser گفت...

Exactly :) If it doesn't kill you, it makes you stronger

جهانگرد گفت...

سلام
عمو ناصر عزیز بسیار فلسفی وزیبا مسئله رو بیان کردی سایه ونور وظلمت وگذر عمر و...
روزهای خوشی داشته باشی می دانم که پائیز شما رسیده مبارک وخجسته باشد وخوش وخرم باشید

pouria گفت...

سلام عمو ناصر

چقدر پخته حرف می زنی


سایه و نیاز و پذیرفتن


بهش می گن واقعگرایی ؟

نصیحته کسایی که نوکه بینیشون رو می بینن

خودتون چی می گید : هر چی گیرمون اومد باید بپذیریم باید بهش علاقه نشون بدیم !

موفق باشید

amunaaser گفت...

سلام پوریا ی عزیز
نمیدونم چه برداشتی از این نوشته ی من کردید، ولی من فقط در مورد سایه ی وقایع گذشته توی زندگی فعلی صحبت میکنم و منظورم اینه که نباید توی زندگی دچار این توهم شد که از دستشون برای همیشه خلاصی داری

شاد باشید