۱۳۸۶ اسفند ۲۴, جمعه
سالوس های قطبی
میگم ما ملت بدون عیب و ایرادی نیستیم و از کمبود های فرهنگیمون میشه ساعتها نشست و صحبت کرد، ولی بعد از این همه سال زندگی کردن در این کشور قطبی هنوز هم رفتارهاشون من رو به تعجب میندازه! پست رئیس ما اینجا به دلایلی که خودش مثنوی هفتاد منه، خالی شد. با اصرار فراوون ِ کلی از همکارها و با اکراه بسیار برای این پست تقاضا دادم. ریاست اصلاً با گروه خونی من جور در نمیاد، ولی گفتم شاید بتونم از این طریق تأثیرات مثبتی در وضعیت دگرگون این سازمان آشفته بذارم... حتی قبل از اینکه آگهی کار منتشر بشه، با هر کس که صحبت می کردم، همگی متفق القول می گفتند که "رئیس اعظم" به طور قطع فلانی رو خواهد آورد چون نیاز مبرم به عروسک خیمه شب بازی داره و حاضر نیست که ریسک اون رو بکنه که کسی بر مسند کار بشینه که روزی براش به طریقی شاخ و شونه بکشه! خلاصه سرتون رو درد نیارم که همگی همونطور که چنین تحلیل هایی میداند، با غیظ و نفرت از "فلانی" اسم می بردند! تا بالاخره کاشف به عمل اومد که رئیس بزرگ برای به اطلاع رسونی قراره تشریف فرما بشند! بله، ایشون اومدند و در حیرت همگان حدس همه رو به یقین مبدل نمودند... فقط دلم میخواد اینجا بودید و می دیدید که چطور به طور ناگهانی لحنها و آهنگ ها تغییر کرد،" دستمالهای یزدی" بود که بیرون کشیده شد و اونهایی هم که فاقد این نوع ابزار بودند بلافاصله شروع به دادن سفارشات کردند تا در اسرع وقت بشتابند که درنگ جائز نیست!... راستش، خوب که فکر میکنم می بینم که اصلاٌ جای تعجب نیست که اینها قرنهاست که روی جنگ رو به خودشون ندیدند. این سالوس های قطبی با این ریاکاری و دورویی که دارند مرزهاشون رو به روی خونخوارانی مثل هیتلر باز کردند تا همسایگان مورد تعرض قرار بگیرند و از این قبیل در تاریخشون زیاد یافت میشه!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر