نمیدونم کتاب "بدون دخترم هرگز" رو یادتون هست یا نه؟ یک موقعی توی جوامع غربی خیلی سر و صدا کرده بود و البته ناگفته نمونه که خانم نویسنده یعنی بتی محمودی هم از قِبَل فروش این کتاب به پول و پله ی حسابی رسید! یادمه اولین باری که اسم این کتاب رو شنیدم از دهن مشاور تحصیلیمون توی دانشکده بود. از من پرسید که میشه معنی تعارف رو براش توضیح بدم! منم با زبون بی زبونی و کلی مِن و مِن کردن یک چیزایی تحویلش دادم، چیزایی که واقعاً خودم هم قلباً بهشون اعتقاد نداشتم. آخرش بهم گفت که توی این کتاب تعارف رو این جور ترجمه کردند: وقتی که آدم چیزی رو به زبون میاره، ولی از ته دل نمی خواد! اون موقع خیلی سعی کردم این شخص رو متقاعد کنم که اینطور نیست و ته دلم هم جداً خیلی ناراحت شدم.
الان بعد از گذشت نزدیک به دو دهه از اون جریان، میتونم بگم که برداشت اون مترجم از این گوشه ی پوسیده ی فرهنگ ما زیاد هم بی ربط نیست! اگر تحمل شنیدنش رو از اجنبی ها نداریم، حداقل خودمون که میتونیم به زبون بیاریم. امروز داشتم به عزیزی می گفتم که راه بسیار صعبی بود و این همه سال طول کشید تا خودم رو از این قید و بند احمقانه ی سنتیمون آزاد کنم، ولی سرانجام درش حداقل به طور نسبی موفق شدم... واقعاً تا کی میخوایم با دروغ بزرگی به اسم "تعارف" سر هم رو کلاه بذاریم و همدیگه رو وادار به کارایی بکنیم که از ته دل راضی نیستیم؟! واقعاً تا کی؟!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر