این روزا توی این قاره یک موضوع هست که قسمت اعظم اخبار روز رو تشکیل میده: وضعیت پناهنده هایی که در حال فرار هستن و قصد دارن خودشون رو به یکی از کشورهای عمدتاً واقع در شمال قاره، برسونن. تقریباً تمامی رسانه ها دائماً در حال پوشش دادن اوضاع این بنده های خدا هستن که به معنی واقعی کلام از فلاکت و مرگ فرار کردن و به امید یک زندگی بهتر و از همه مهمتر به امید زنده موندن، جون بر کف راهی بسیار طولانی رو به هر طریقی که براشون امکان پذیر بوده پشت سر گذاشتن...
مردم این دیار این هفته های اخیر شدیداً تحت تأثیر اتفاقات اخیر در مورد پناهنده ها قرار گرفتن و خیلیها به هر طریقی که از دستشون برمیومده کمک کردن. فکر میکردم که با به وجود اومدن این جو در این کشور، شاید خیلی از اونهایی که به طریقی فقط جوگیر شدن و به حزب وحشتناک دست راستیش که فقط یک آرمان اصلی در دستور کارش وجود داره و اونم بستن مرزهای مملکت به روی غیربومیها و بیرون کردن خارجیهاست، رأی دادن و ازشون حمایت میکنن، سر عقل بیان و از محبوبیت این حزب کاسته بشه! ولی زهی خیال خام، به خودم و اونهایی که مثل من چنین افکاری خامی در سر میپروروندن، باید گفت! طبق نظرسنجی همین چند روز اخیر، محبوبیتشون به بالای 20 درصد رسیده، یعنی با یک حساب سرانگشتی از هر پنج نفر در این مملکت یکی داره از این حزب نازیستی که ماسک وطندوستی بر چهره گذاشته و قصد داره که خودش رو طوری دیگه ای در نظر عوام جلوه بده، حمایت میکنه! کاملاً درست شنیدین، وقتی که توی خیابون دارین راه میرین، یا سرکارتون، یا توی دانشگاه، یا توی مغازه و سینما و هر جای دیگه ای، از هر پنج شخص بالای 18 سالی که بهتون نگاهی کرد میتونین مطمئن باشین که یکیش داره روزشماری میکنه که کی میتونه با اردنگی شما رو از اینجا بیرون کنه، حالا شما هر کی میخواین باشین، چهل سال اینجا زندگی کردین و کار کردین و مالیات پرداخت کردین و توی ساختن این کشور سهیم بودین، هیچ فرقی نمیکنه، یا اینکه اگه شماها و امثال شماها توی این مملکت نبودن، گند از سر و کولشون بالا میرفت و کسی نبود که از سالمنداشون پرستاری کنه...
توهم رو باید کنار گذاشت: دمکراسی اینجا وجود داره و مردمش سیاستمدارهاشون رو بر رأس کار مینشونن، ولی خواستۀ سیاستمدارها با تودۀ مردم در رابطۀ با مسئلۀ وجود خارجیها در اینجا یکی نیست. سیاستمدارها بر اساس یک سری منافع خودشون و احزابشون و وجهۀ جهانیشون مهاجرین و پناهنده ها رو به اینجا راه میدن ولی مردمشون ته دلشون راضی نیستن! این رو من در همون سالهای اول ورودم به اینجا متوجه شدم. وقتی اون موقعها مطرح میکردم، همه به من میخندیدن... و امروز متأسفانه داره ثابت میشه که دقیقاً به این شکل بوده و تازه این اولشه. برای من مثل روز روشنه که این حزب یک روزی بزرگترین حزب این کشور خواهد شد... میدونین، از ما که دیگه عمری ازمون گذشته، دیگه گذشته و شاید دیگه فرق خیلی زیادی برامون نکنه، ولی دلم برای بچه هامون میسوزه که بهشون از روز اول هزار امید و آرزو دادیم و گفتیم که اینجا بهشت برینه، اینجا همه شما رو از خودشون میدونن، اینجا بهتر از مملکت خودتونه و هرگز احساس غربت نخواهید کرد... توهم رو باید کنار گذاشت حتی اگر کنار گذاشتنش خیلی دردناک باشه!
مردم این دیار این هفته های اخیر شدیداً تحت تأثیر اتفاقات اخیر در مورد پناهنده ها قرار گرفتن و خیلیها به هر طریقی که از دستشون برمیومده کمک کردن. فکر میکردم که با به وجود اومدن این جو در این کشور، شاید خیلی از اونهایی که به طریقی فقط جوگیر شدن و به حزب وحشتناک دست راستیش که فقط یک آرمان اصلی در دستور کارش وجود داره و اونم بستن مرزهای مملکت به روی غیربومیها و بیرون کردن خارجیهاست، رأی دادن و ازشون حمایت میکنن، سر عقل بیان و از محبوبیت این حزب کاسته بشه! ولی زهی خیال خام، به خودم و اونهایی که مثل من چنین افکاری خامی در سر میپروروندن، باید گفت! طبق نظرسنجی همین چند روز اخیر، محبوبیتشون به بالای 20 درصد رسیده، یعنی با یک حساب سرانگشتی از هر پنج نفر در این مملکت یکی داره از این حزب نازیستی که ماسک وطندوستی بر چهره گذاشته و قصد داره که خودش رو طوری دیگه ای در نظر عوام جلوه بده، حمایت میکنه! کاملاً درست شنیدین، وقتی که توی خیابون دارین راه میرین، یا سرکارتون، یا توی دانشگاه، یا توی مغازه و سینما و هر جای دیگه ای، از هر پنج شخص بالای 18 سالی که بهتون نگاهی کرد میتونین مطمئن باشین که یکیش داره روزشماری میکنه که کی میتونه با اردنگی شما رو از اینجا بیرون کنه، حالا شما هر کی میخواین باشین، چهل سال اینجا زندگی کردین و کار کردین و مالیات پرداخت کردین و توی ساختن این کشور سهیم بودین، هیچ فرقی نمیکنه، یا اینکه اگه شماها و امثال شماها توی این مملکت نبودن، گند از سر و کولشون بالا میرفت و کسی نبود که از سالمنداشون پرستاری کنه...
توهم رو باید کنار گذاشت: دمکراسی اینجا وجود داره و مردمش سیاستمدارهاشون رو بر رأس کار مینشونن، ولی خواستۀ سیاستمدارها با تودۀ مردم در رابطۀ با مسئلۀ وجود خارجیها در اینجا یکی نیست. سیاستمدارها بر اساس یک سری منافع خودشون و احزابشون و وجهۀ جهانیشون مهاجرین و پناهنده ها رو به اینجا راه میدن ولی مردمشون ته دلشون راضی نیستن! این رو من در همون سالهای اول ورودم به اینجا متوجه شدم. وقتی اون موقعها مطرح میکردم، همه به من میخندیدن... و امروز متأسفانه داره ثابت میشه که دقیقاً به این شکل بوده و تازه این اولشه. برای من مثل روز روشنه که این حزب یک روزی بزرگترین حزب این کشور خواهد شد... میدونین، از ما که دیگه عمری ازمون گذشته، دیگه گذشته و شاید دیگه فرق خیلی زیادی برامون نکنه، ولی دلم برای بچه هامون میسوزه که بهشون از روز اول هزار امید و آرزو دادیم و گفتیم که اینجا بهشت برینه، اینجا همه شما رو از خودشون میدونن، اینجا بهتر از مملکت خودتونه و هرگز احساس غربت نخواهید کرد... توهم رو باید کنار گذاشت حتی اگر کنار گذاشتنش خیلی دردناک باشه!