هی، عموناصر! باهات یک کمی حرفهای جدی دارم! آخه این چه وضعشه، مرد مؤمن؟! مگه اول سال جدید "قول بزرگ" نداده بودی که امسال بیشتر بنویسی؟! بیشتر که ننوشتی هیچ، کمتر هم نوشتی؟!... روزگاره دیگه، چه میشه کرد :)
میتونم در دفاع از خودم هزار تا آسمون و ریسمون ببافم و هزار تا قصه هم سر هم کنم که سرم شلوغ بوده و سر کار همینطور هر روز که میگذره از برکت کارمندان "هموطن" (که هر چی توی این زندگی میکشیم انگار از این هموطناست!) کاره که به کارام اضافه میشه، و بعد هم اوضاع جسمانی که یک مدتیه که زیاد باهام یار نیست و خلاصه هزار و یک جور بهانه! اما خودم و خدای خودم میدونم که به قول اون ترانۀ قدیمی "همۀ این حرفها بهانه است..."، جواب همۀ این کمکاریها فقط و فقط یک کلمه است و اون هم در کمال شرمندگی اینه: تنبلی :)
واقعیتش وقتی این تنبلی کنار گذاشته میشه و قلم مجازی به دست گرفته میشه و دست شروع به کتابت میکنه، حرف برای گفتن زیاد پیدا میکنه، ولی خوب دیگه چه میشه کرد، رخوت، این واژۀ پلید گاهی حتی به سراغ عموناصر هم میاد دیگه :)
از کجاش شروع کنم؟ خودمم نمیدونم! از اتفاقات توی دنیا بگم که چیز جدیدی نیست و همۀ خواننده ها خودشون به اندازۀ کافی خبر دارن! ولی با این وجود باید حیرت خودم رو ازشنیدن خبر در مورد "داعش" و اعلام خلیفۀ جدید مسلمونای دنیا یعنی شخص شخیص "ابوبکر بغدادی"، ابراز کنم! آقا، شما دیگه کی هستین که روی "باقی" رو دارین با حماقتتون و بربریتتون سفید میکنین؟! از ورزش و فوتبال بگم که این روزها سر زبونهاست که اونم اونقدر خودش به روزه و اینقدر هر روز و همه جا در موردش سخن رونده میشه، که گفتن من قطره ای بیش نیست در این دریای بیکران... اصلاً میدونین چیه، بهتره از خودم بگم، یعنی عموناصر :)
تابستونه و طبق معمول هر ساله قسمت اعظم همکارها مرخصی هستن و من وحداً وحیداً سنگر رو در اینجا حفظ کردم. از طرفی یک کمی تنها بودن در محیط کار خسته کننده است ولی از طرف دیگه هم خوبه که هر کاری که دلت بخواد میتونی انجام بدی بدون اینکه بخوای ملاحظۀ همکارها رو بکنی! یادمه چندین سال پیش که توی یک شرکت خصوصی کار میکردم همین موقعها بود که قرار بود چندین هفته من تنها سر کار باشم. رئیسم روز آخر موقع حداحافظی گفت: حالا میتونی تمام روز آهنگهای ایرانی بذاری و صداش رو تا اونجایی که میخوای بلند کنی... راست میگفت و چه کیفی داد اون چند هفته!
خوب دوستای خوب که توی این مدت همینطور من رو مورد الطاف خودتون قرار دادین و مرتب سراغ نوشته هام رو گرفتین، امیدوارم هر جا که هستین تابستون خوبی رو شروع کرده باشین! دیگه قول نمیخوام بدم، ولی تلاشم رو خواهم کرد که هر روز یک چیزهایی بنویسم و نوشتن مجموعه هام رو تدریجاً دوباره از سر بگیرم، قبل از اینکه خاطرات در ذهنم تار عنکبوت ببندن، اونم چه عنکبوتی، عنکبوت زمان! :)
میتونم در دفاع از خودم هزار تا آسمون و ریسمون ببافم و هزار تا قصه هم سر هم کنم که سرم شلوغ بوده و سر کار همینطور هر روز که میگذره از برکت کارمندان "هموطن" (که هر چی توی این زندگی میکشیم انگار از این هموطناست!) کاره که به کارام اضافه میشه، و بعد هم اوضاع جسمانی که یک مدتیه که زیاد باهام یار نیست و خلاصه هزار و یک جور بهانه! اما خودم و خدای خودم میدونم که به قول اون ترانۀ قدیمی "همۀ این حرفها بهانه است..."، جواب همۀ این کمکاریها فقط و فقط یک کلمه است و اون هم در کمال شرمندگی اینه: تنبلی :)
واقعیتش وقتی این تنبلی کنار گذاشته میشه و قلم مجازی به دست گرفته میشه و دست شروع به کتابت میکنه، حرف برای گفتن زیاد پیدا میکنه، ولی خوب دیگه چه میشه کرد، رخوت، این واژۀ پلید گاهی حتی به سراغ عموناصر هم میاد دیگه :)
از کجاش شروع کنم؟ خودمم نمیدونم! از اتفاقات توی دنیا بگم که چیز جدیدی نیست و همۀ خواننده ها خودشون به اندازۀ کافی خبر دارن! ولی با این وجود باید حیرت خودم رو ازشنیدن خبر در مورد "داعش" و اعلام خلیفۀ جدید مسلمونای دنیا یعنی شخص شخیص "ابوبکر بغدادی"، ابراز کنم! آقا، شما دیگه کی هستین که روی "باقی" رو دارین با حماقتتون و بربریتتون سفید میکنین؟! از ورزش و فوتبال بگم که این روزها سر زبونهاست که اونم اونقدر خودش به روزه و اینقدر هر روز و همه جا در موردش سخن رونده میشه، که گفتن من قطره ای بیش نیست در این دریای بیکران... اصلاً میدونین چیه، بهتره از خودم بگم، یعنی عموناصر :)
تابستونه و طبق معمول هر ساله قسمت اعظم همکارها مرخصی هستن و من وحداً وحیداً سنگر رو در اینجا حفظ کردم. از طرفی یک کمی تنها بودن در محیط کار خسته کننده است ولی از طرف دیگه هم خوبه که هر کاری که دلت بخواد میتونی انجام بدی بدون اینکه بخوای ملاحظۀ همکارها رو بکنی! یادمه چندین سال پیش که توی یک شرکت خصوصی کار میکردم همین موقعها بود که قرار بود چندین هفته من تنها سر کار باشم. رئیسم روز آخر موقع حداحافظی گفت: حالا میتونی تمام روز آهنگهای ایرانی بذاری و صداش رو تا اونجایی که میخوای بلند کنی... راست میگفت و چه کیفی داد اون چند هفته!
خوب دوستای خوب که توی این مدت همینطور من رو مورد الطاف خودتون قرار دادین و مرتب سراغ نوشته هام رو گرفتین، امیدوارم هر جا که هستین تابستون خوبی رو شروع کرده باشین! دیگه قول نمیخوام بدم، ولی تلاشم رو خواهم کرد که هر روز یک چیزهایی بنویسم و نوشتن مجموعه هام رو تدریجاً دوباره از سر بگیرم، قبل از اینکه خاطرات در ذهنم تار عنکبوت ببندن، اونم چه عنکبوتی، عنکبوت زمان! :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر