همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهرۀ آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی
بر شعلۀ زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهرۀ سرخت پیدا نیست
غبار تیرۀ تسکینی
بر حضور وَهن
و دنجِ رهایی
بر گریز حضور
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزۀ برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست
احمد شاملو
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهرۀ آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی
بر شعلۀ زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهرۀ سرخت پیدا نیست
غبار تیرۀ تسکینی
بر حضور وَهن
و دنجِ رهایی
بر گریز حضور
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزۀ برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست
احمد شاملو
۲ نظر:
Another beautiful timeless poem from Shamlou..one can never love it enough..even Nazeri could sing it without harming it;) thanks for the consert/S
Timeless masterpieces can not be harmed, not even by "masters" ;)
The pleasure was all ours, sis...:)
ارسال یک نظر