۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

لالایی

اگر کسی همه ی نوشته های من رو اینجا بخونه و حافظه ی قویی هم داشته باشه، شاید بعضی از مطالب تکراری به نظرش برسن. ولی خوب همین جور هم میشه دیگه، چون نویسنده از پوست و گوشت و استخون ساخته شده و بعضی از مسائل ممکنه توی زندگی آدم در برهه های مختلف تکرار بشن... راجع به انتظار و توقع داشتن، قبلاً میدونم که چندین بار نوشتم، دقیقاً در چه تاریخیش رو الان نمیدونم و شاید اونقدرها هم اهمیت نداشته باشه! ولی داشتم از یک بعد دیگه بهش فکر میکردم: اینکه چرا آدما گاهی (خدا رو شکر همیشگی نیست!) توقعی از اطرافیانشون دارن که خودشون حتی به اندازه یک صدمش رو قادر به انجامش نیستن؟! درست مثل یک پروژه میمونه که هر کسی دارای تواناییها و استعدادهاییه که بر اساس اونا رُلی رو بهش میدن و حالا کسی که توی اون پروژه هست و خودش نمیتونسته از عهده ی اون رل بربیاد، بره و ایراد بگیره و دربیاد که: "آقا، این چه وضعشه؟ چرا بیشتر انجام نمیدی؟ چرا بهتر انجام نمیدی؟!" حالا اگر شما جای اون مخاطَب بودید، چه احساسی بهتون دست میداد؟ جواب نمیدادید که آخه آدم حسابی، اگه لالایی بلد بودی، پس چرا خوابت نبرده، و حالا که بلد نبودی حداقل بذار اونایی که بلدن بخونن، که حالا اینجا ایستادی و داری از من ایراد میگیری؟!... و توی دلتون ناحودآگاه به یاد اون شعر زیبای شاملو نمی افتادید: "من درد در رگانم، چیزی نظیر گوشت در استخوانم پیچیید...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
وبلاگ جالبي داريد
امروز ديدمش و كلي وقت گذاشتم روش
موفق باشيد

amunaaser گفت...

سلام
مرسی از لطف شما و از اینکه وقت گذاشتید و نوشته های این حقیر رو مرور کردید.
با آرزوی موفقیت برای شما و با امید اینکه بازم به اینجا سری بزنید!
عموناصر