فرهاد - برف
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرته روشنی مرده برفی، همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته، انداخته است
چند تن خواب آلود، چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرته روشنی مرده برفی، همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته، انداخته است
چند تن خواب آلود، چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود، مشتی ناهموار
چند تن نا هشیار، چند تن خواب آلود
نیما یوشیج
نیما یوشیج
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر