۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

سگها و گرگها

سرمای امسال واقعاً بی سابقه است. اینجا میگن سرمای ماه گذشته توی صد و هشتاد سال گذشته بی سابقه بوده! سالهای پیش شاید چند باری برف میومد ولی هیچوقت مدتی طولانی روی زمین نمیموند. الان چندین هفته است که ما آسفالت خیابونها رو دیگه نمیبینیم و تا جاییکه چشم کار میکنه، برف و یخه... نمیدونم چرا هر وقت هوا اینقدر سرد میشه ناخودآگاه یاد دوران دانشجویی و کار روزنامه فروشی توی خیابونا میفتم. اون موقعها البته جوونتر و قویتر بودیم و به قول معروف "ککمون رو هم نمیگزید"ولی توی سرمای بیست درجه زیر صفر از خونه بیرون اومدن، سوار دوچرخه شدن، کیلومترها رکاب زدن و بعد سه چهار ساعت یکجا سر یک چهارراه ایستادن حتی جوون و جاهل رو هم توی همون نیم ساعت اول از زندگی بیزار میکرد! اون وقتها همه چیز زندگی و به خصوص آینده آدم نامعلوم بود. پیش خودم فکر میکردم که میشه یک روزی برسه که آدم دیگه مجبور نباشه توی سرمای اینچنینی و زیر سقف آسمون کار کنه... این روزا که گاهی پیاده از سر کار میرم خونه، توی راه به کسایی برخورد میکنم که توی این باد و بوران و یخبندون سوار بر دوچرخه هاشون هستند و با تمام وجودشون دارند رکاب میزنن. دلم میخواد سرشون داد بزنم که بابا مگه به سرتون زده که جون خودتون و امنیت بقیه رو به خطر میندازین و توی این هوا دوچرخه سواری میکنین؟! ولی بعد از خودم خجالت میکشم و میگم: عموناصر، تو از کجا میدونی که اونا مثل اون زمونای تو مجبور به این کار نیستند؟
این شعر رو تقدیم به همه اونایی میکنم که چاره ای به جز کار و تحمل در این سرمای ناجوونمردانه رو ندارن...

سگها و گرگها

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش اید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم

خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ی گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون : سرما درون : این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ، خون فرزندان صحراست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد

اخوان ثالث