چقدر احساس ما آدما توی برهه های مختلف زندگی میتونن گوناگون باشن! هر کسی به فراخور سن و سالش و بسته به روحیاتش یک تعدادی دوست و آشنا وارد زندگیش میشن، یا میمونن و یا اینکه بعد از مدتی همونجور که اومدن به همون شکل هم میرن. من هم از اونجاییکه از این قاعده مستثنی نیستم بالاخره با انسانهایی توی این چند صباح عمرم به طریقی آشنا شدم، حالا دوست بودن، آشنا و یا حتی فامیل، در اصل فرقی نمیکنه... راستش رو بخوایید بدون اینکه دلیلش رو بدونم مدتیه که شدیداًٌ به یاد همگی این کسایی که ازشون صحبت کردم میفتم! نمیتونم بگم که توی این سالها اصلاً بهشون فکر نمیکردم، ولی الان یک احساس کاملاً متفاوتیه... شاید تا به حال فقط منفعل بودم و تلاشی در جهت سراغگیری ازشون نمیکردم ولی حالا میگردم و تک تکشون رو پیدا میکنم!
ولی در مورد بعضی ها زمان زیادی گذشته، بعضی ها شاید کاملاً فراموشت کرده باشن، بعضی ها شاید حتی از دستت دلخور باشن و پیش خودشون و یا شاید هم به صراحت بگن که: "بی معرفت تا حالا کجا بودی پس؟! چی شد که حالا به یاد ما افتادی؟!" بعضی ها هم شاید اصلاً حتی جوابی به سلامت ندن و به قولی تحویلت نگیرن... با خودم میگم: اشکالی نداره، عموناصر! تو کار خودت رو بکن! تو سراغ از دوستای قدیمی بگیر و صله ی ارحام کن! حتی اگر هم تحویلت نگرفتن، مانعی نداره، چون تو چه میدونی که توی این مدت که تو در باتلاق زندگی خودت داشتی دست و پا میزدی، اونها به چه حال و روزی بودن و از همه مهم تر الان تحت چه شرایطی هستند! به قول دوست خوبم: قلبت رو اینقدر بزرگ کن که همه ی آدمهای دنیا توش جا بگیرن...