۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه
ستاره ی نوستالژی
نیمه های شب بود که از خواب پریدم، طبق معمول این شب و شبهای دیگه. نگاهم از پنجره به بیرون افتاد. آسمون صاف صاف بود و تمام ستاره ها رو میشد شمرد. در نگاه اول، ستاره ها فقط نقاطی نورانی به نظر میومدند که از اون دور دورا در ظلمت شب سوسو میکردند، ولی وقتی بیشتر دقت کردم، دوست قدیمی خودم رو دوباره بعد از سالها دیدم: آقا خرسه بزرگه رو میگم، دب اکبر رو! انگار که به یکباره "دروازه ی ستاره ها" به روم باز شد و منو در یک چشم به هم زدن و با سرعتی که نور حتی به گرد پاش هم نمیرسید به "ستاره ی نوستالژی" منتقل کرد: پشت بوم خونه، شبهای گرم تابستونی وقتی که جاها رو چند ساعت قبل انداخته بودی تا خنک بشند. وقتی که دراز میکشیدی و به آسمون پر از ستاره خیره میشدی و وقتی از شمردنشون دیگه خسته میشدی، به یاد دوست همیشگیت آقا خرسه میفتادی و توی اون ازدحام به دنبالش میگشتی. تازه وقتی پیداش میکردی بازم تا بردار کوچیکش دب اصغر رو هم اون دور و برا پیدا نمیکردی، خیالت راحت نمیشد!... با خود اندیشیدم ای کاش میشد برای همیشه در این ستاره موند و دروازه ی ستاره ها برای همیشه بسته میموند!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
سلام عموناصر عزیز
اسمان سوئد این وقت سال صاف وپر ستاره ؟!!!
عجیبه اخه اسمان تهران پریشب تا دوسه شب گذشته قبل از پریشب ابر قرمز وبی هیچ ستاره بود .اما دیشب بله ستاره هایی را می شد بین ابرهای متفرق دید
سلام جهانگرد جان
اینجا هواش خیلی متغیره! در بیشتر موارد البته حق با تو هست و به ویژه این شهر هوایی دائماً ابری و دلگیر داره :( ولی خوب پیش میاد که هوا صاف باشه و شبا بشه ستاره ها رو دید :) این نوشته ی من هم البته الزاماً مال شب گذشته نبود!
ارسال یک نظر