چند روز پیش ایمیلی دریافت کردم که خیلی برام جالب و در عین حال تعجب آور بود. جوونی از وطن، نمیدونم به چه طریقی، من رو پیدا کرده بود و طی نامه ای از من در مورد وضعیتش نظرخواهی کرده بود! ظاهراً با خانمی ساکن سرزمین قطبی که یک دهه و نیم ازش بزرگتره و سه تا بچه داره، دو سالیه آشنا شده (حدس من: از طریق اینترنت و آشنایی در همون سطح اینترنت). حالا این خانم بهش پیشنهاد داده که با هم ازدواج کنند تا بتونه به اینجا بیاد... من هیچ کدوم از طرفین رو نمیشناسم و هیچ قضاوتی نمی خوام بکنم! تنها چیزی که می تونم بگم اینه که احتمالاً این جوون میتونه حدوداً همسن فرزند بزرگ این خانم باشه!
اینطور که به نظر میرسه، این قضیه ی خانمهای میانسال که، به قول یکی از دوستان، "دکتر" براشون "جوجه خروس" تجویز میکنه، ظاهراً یک روندی توی این جامعه شده... جالب اینجاست که این خانمها که با این شکل انتخابشون سعی بر گشایش عقده های دوره های از دست رفته ی جوونیشون دارند، در توهماتی عمیق به سر می برند و فکر می کنند آینده ای روشن با این "جوجه خروسها" دارند... بیخبرند که این جوجه خروسها، دیر یا زود خروس میشند و دیگه "مرغ مادر" براشون جذابیتی نخواهد داشت... آنکس که نداند و نداند که نداند...
اینطور که به نظر میرسه، این قضیه ی خانمهای میانسال که، به قول یکی از دوستان، "دکتر" براشون "جوجه خروس" تجویز میکنه، ظاهراً یک روندی توی این جامعه شده... جالب اینجاست که این خانمها که با این شکل انتخابشون سعی بر گشایش عقده های دوره های از دست رفته ی جوونیشون دارند، در توهماتی عمیق به سر می برند و فکر می کنند آینده ای روشن با این "جوجه خروسها" دارند... بیخبرند که این جوجه خروسها، دیر یا زود خروس میشند و دیگه "مرغ مادر" براشون جذابیتی نخواهد داشت... آنکس که نداند و نداند که نداند...