۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

یاور همیشه مومن

چند روزی هست که میخوام بنویسم ولی همش یک کاری پیش میاد و نوشته شدن به تعویق میافته. این روزا هر جا که میری صحبت از اوضاع خراب اقتصادی دنیاست. این جور که به نظر میاد داستان کاملاً متوجه همه جای دنیاست، البته در هر جایی با وسعت خودش! بار اولی نیست که چنین اتفاقاتی توی دنیا میفته و مطمئناً بار آخر هم نخواهد بود ولی در هر حال به شکلی همه چیز رو تحت اشعاع خودش قرار داده...
دیشب نیمه های شب بود که با صدای تلفن از خواب بیدار شدم. هر چند که مکالمه ای بسیار دلپذیر داشتم ولی بعدش دیگه هر کاری کردم خوابم نبرد. دمدمای صبح بود که بالاخره به هزار زور و کلک تونستم چشم روی هم بذارم که اون خواب و یا بهتر بگم کابوس وحشتناک به سراغم اومد! پسر بزرگم رو دیدم که دستش رو قطع کرده بودند و بلوزی به تن داشت که آستینش آویزون بود... چه صحنه ی دردناکی بود :( فقط اینقدر یادمه که تا اونجایی که ریه هام اجازه میداد از درد فریاد میکشیدم که از خواب پریدم! حالا هر کاری میکردم که دوباره خوابم نبره، باز هم به خواب میرفتم و به همون صحنه بازگشت میکردم... 
عزیز دلم، فکر کنم همه ی این خوابها مال اینه که تو اینجا نیستی :) قبل از رفتنت به یاد این ترانه افتادم و دلم میخواست همون روز اینجا بذازمش ولی پیداش نمیکردم...



داریوش - یاور همیشه مومن

ای بداد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ناجی عاطفه ی من
شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من
از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقتی هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
بتنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده شبو در یدی

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دور ی
برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق آخر من

بسلامت سفرت خوش
ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه
هر جای د نیا که باشی
اونور مرز شقایق
پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق
دست بی ریای من بود
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
جایش خالی نباشد

amunaaser گفت...

مرسی جهانگرد عزیز!