۱۳۸۷ مهر ۱۲, جمعه

دِلکِش نه، دِلکَش!

به من خرده گرفته شد که غم انگیز می نویسم و هر کس که نوشته هام رو بخونه فکر میکنه که الان در چه حال وخیمی به سر می برم :) البته انتقاد از دید خواننده کاملاً به جا و بر حقه! این وسط فقط یک نکته ی دیگه وجود داره و اون اینه که من موقع نوشتن اصلاً به این نکته فکر نمیکنم که نوشته ام شاد و یا غمناکه، افکاری رو که در اون لحظه در ذهنم دوران میکنه به این دنیای مجازی منتقل می کنم! یکی تعریف میکرد که وقتی در دوران جوونیش تازه از ولایتشون به پایتخت اومده بوده، توی یک کوره ی آجرپزی مشغول به کار میشه. یک روز زنده یاد دلکش برای کاری به اونجا مراجعه میکنه و ظاهراً سفارشی میده. وقتی برای تحویل گرفتن دوباره به اونجا سر میزنه، با راوی ما برخورد میکنه. وقتی به ایشون میگه که" کارتون هنوز حاضر نیست، خانم دِلکِش!" انگار خانم دلکش کمی ناراحت میشه و میگه "دِلکِش نه، دِلکَش!" که راوی هم میگه "به کَش و کِشش کار ندارم، ولی کارتون در هر حال آماده نیست!"...:)

حالا عموناصر هم مثل همه ی آدمای دیگه بالا و پایین داره و خلاصه موقع نوشتن هم "به کَش و کِشش کار نداره..."

۲ نظر:

جهانگرد گفت...

سلام عمو ناصر عزیز
ایا این غم مخفی در نوشته جاتتان به فضا وابو هوای ابری وتاریکی زودرس سوئد برنمی گردد؟این اب وهوا غم سازه ومن عاشق این اب وهوا واقلیم هستم شاید من هم به نوعی غم در درون خود دارم وبا ان دائم دم سازم به همین علت هم عاشق این ابوهوایم نمی دانم
در هر حال موفقیت تورا از خدا می طلبم وقتی نامت دار در گوگل ریدرم می بینم اول از همه نوشته ات را می خوانم اگر مایل باشی ما را لینک کن چرا که من همین الان تورا به دوستانم در بلاگم می افزایم من عاشق غم انگیزی نوشته هایت هستم واعتراضم به تو عزیز اینه که خیلی کم کاری در زمینه نوشتن داریممنونم از شما

amunaaser گفت...

جهانگرد عزیز
نمیدونستم که در نوشته هام "غم مخفی" وجود داره :) از هوای اینجا هم بگم که الان آفتابی و گرمه! باور کردنی نیست نه؟
تو مدتهاست که به عنوان دوستان در بلاگ من هستی. در مورد کم کاری هم حق کاملاً با تو هست، ولی من وقتی می نویسم که احساس کنم "باید نوشت!"

شاد باشی