۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

لطیفۀ جمعه ای در پاییز

روز جمعه است و برای ما "اینوریها" آخرین روز کاری هفته. به یاد اون قدیما که همیشه جمعه ها برام مظهر آرامش و خوشی بود و به برنامه های صبح جمعۀ رادیو گوش میدادم، پیش خودم گفتم یک چیز بامزه رو اینجا تعریف کنم که البته در رابطه با روزمرگیهای کاری عموناصره :)
یکی از مسئولیتهایی که سر کار چند سالی هست به عهدۀ من واگذار شده رسیدگی به گزارشهای مربوط به حوادث  در رابطه با تجهیزات مهندسی پزشکی در بیمارستانه، یعنی توی اون فرم مربوطه اگر توی قسمت تجهیزات مهندسی پزشکی ضربدر بزنن خود به خود گزارش به دست من میرسه.  این چند ده هزار همکار گرامی برای راحت تر کردن کار خودشون، برای اینکه احتمالاً فکر میکنن که کار از محکم کاری عیب نمیکنه، اون قسمت رو در هر صورت "چک" میکنن و نتیجتاً هر روزه دهها مورد به دست من میرسه و اجباراً میخونم که هیج ارتباطی به کار من نداره، ولی گاهی اوقات مثل این مورد خالی از لطف نیست :) یکی از این موارد که دیروز به دستم رسید رو عیناً براتون ترجمه اش رو اینجا میارم... خندیدن شما بعد از خوندنش به شرط چاقو هست :)

"میخواستم مریضی رو به بخش آنژیوگرافی قلب ببرم. درست وقتی طبقۀ اول خواستم از آسانسور بیرون بیام، مثل همیشه کلی برانکارد رو اون وسط گذاشته بودن و سد معبر کرده بودن، یعنی درست جایی که ما باید تخت مریضها رو به آنژیو ببریم و بیاریم. همیشه همینجوریه، راه برای عبور از اونجا نیست و پردردسره. و درست همین امروز باید اینجوری بشه که من که  دارم مریضی رو با عجله به آنژیو میبرم، توی راهرو موقع پیچیدن جا به اندازۀ کافی نباشه و استخون دنبالچۀ من بخوره به یکی از برانکاردها که اونجاست! آخ که چقدر درد گرفت! :( اَه، مرده شورتون رو ببره! هنوزم درد رو توی دنبالچه ام دارم حس میکنم و انگار که یک چیزی اونجا ورم کرده! اَه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه"  

حالا شما خودتون قضاوت کنید که این جریان چه ارتباطی به تجهیزات مهندسی پزشکی داره؟ :) و از اون مهمتر اینکه که این باید گزارشی رسمی باشه و با ادبیاتی کاملاً متفاوت...:) امید که در این روز جمعۀ پاییزی که در این دیار قطبی هنوز سرما سر و کله اش پیدا نشده، این لطیفه لبخندی رو بر لبان شما نشونده باشه... روز و روزگار خوش بادا!

هیچ نظری موجود نیست: