۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

نوشتن: "خم رنگرزی"

دودل بودم اول صبح که سر کار بیام امروز یا نه! یعنی پیش خودم فکر میکردم که برای چند ساعت اومدن شاید ارزشش رو نداشته باشه، چون باقی روز رو در هر صورت جای دیگه ای خواهم بود. علی الخصوص وقتی دمای هوا رو بهش نگاهی انداختم و منفی هشت رو دیدم، بیشتر وسوسه شدم که چند ساعتی رو بیشتر توی چهاردیواری گرم و نرم به سر ببرم. ولی باز هم تو دلم گفتم: عموناصر، تنبلی رو بذار کنار و برو یک سری به کار بزن که کلی خورده کار هست که باید انجام بدی... وگرنه هفتۀ دیگه که برگردی به معنای اخص کلام از توی دماغت درمیارن :)
این روزا نوشته هام حسابی آب رفته اینجا! دنبال علت نگردین، پیش میاد دیگه :) هم مشغلۀ کاری زیاد شده و هم حال و هوای نوشتن کمتر شده، یعنی میدونین "خم رنگرزی" نیست دیگه که آدم افکار رو درشون غوطه ور کنه و بعدش نوشته بیرون بیاد! ولی یک وقت فکر نکنین که خودم حواسم نیست، چون هست. میدونم که کار نیمه تموم اینجا زیاد دارم و باید سر صبر تک تکشون رو به پایان ببرم... کار نیمه تموم توی مرام عموناصر نبوده و نیست :) یعنی همونجور که بارها هم اینجا بهش اشاره کردم، آدم همیشه توی زندگی باید کارهای خودش رو تا اونجایی که در توانش هست، خودش انجام بده. البته بعضی وقتها به قول معروف آدم دو تا دست بیشتر نداره و باید که برای برخی از کارها طلب امداد کنه، ولی نوشتن خاطرات از اون کارهاییه که به هیچ عنوانی نمیشه به دیگران واگذارش کرد... دست کم تا اینجایی که علم امروز پیشرفت کرده! حالا اینکه چند سال دیگه علم بشر تا به اونجا برسه که مثلاً آدم رو به دستگاهی وصل کنن و تمام اطلاعات مغز رو در عرض چند ثانیه یک کپی ازش بگیرن، دیگه فعلاً دور از دسترس نسلهای امروزه... فعلاً عموناصر باید اساس رو بر این بذاره که در این راه فقط خودشه و خودش!
خوب، نه اینکه توی این مدت خیلی در نوشتن فعال بودم حالا هم میخوام مژده بدم که تا هفتۀ آینده در خدمتتون نخواهم بود :) اینجا در این دیار ما که فعلاً بهار و گرما راه گم کردن، پس برای همگی هفته ای پر از گرما و نشاط رو آرزومندم... تا روزی دیگر، روز و روزگاران خوش باد!

هیچ نظری موجود نیست: