۱۳۸۵ اسفند ۱۴, دوشنبه

تن آدمی شریف است بجان آدمیت

از بچگی لطیفه های ملا نصرالدین رو خیلی دوست داشتم و در همون دنیای کودکی خودم احساس می کردم که در پس مزاح ظریف این داستانها انتقادات تندی که لبه ی تیزشون متوجه جامعه ی ماست، نهفته است! بعد از خوندن کتاب "به شاهزاده ای که خر شد" که در واقع یک قسمتی از حکایت زندگی ملاست، بیشتر شیفته ی این شخصیت (احتمالاً) افسانه ای شدم. یکی از داستانهای مشهور ملا نصرالدین مربوط به موقعیه که به میهمانیی میره که در اونجا به دلیل بر تن داشتن یک لباس معمولی زیاد تحویلش نمی گیرند و او رو پایین مجلس می نشونند. ملا که از این ماجرا خیلی ناراحت میشه، مجلس رو ترک کرده، به خونه برمیگرده، البسه ای فاخر به تن می کنه و دوباره راهی همون ضیافت میشه. این بار برخوردی کاملاً متفاوت باهاش می کنند و بلافاصله به بالاترین مکان سفره هدایتش می کنند! ملا هم معطلش نمی کنه و آستین لباسش رو در ظرف غذا فرو می کنه و میگه: آستین نو پلو بخور!
داستان "لباس فاخر" متأسفانه واقعیتیه که شاید همیشه در جامعه ی بشری وجود داشته و احتمالاً تا ابدالدهر هم وجود خواهد داشت! ولی به طور قطع اهمیتش در چند دهه ی اخیر در جوامعی که من درشون زندگی کرده ام، سیر صعودی عجیبی داشته! واقعاً جای تأسفه که ارزشهای انسانی روز به روز جاشون رو به "ظواهر" میدند. به یقین اگر شیخ اجل، سعدی شیراز، امروز زنده بود در گفتن این شعر کمی درنگ می کرد:

تن آدمی شریف است بجان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت
بدرآی تا ببینی طیران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

سعدی

هیچ نظری موجود نیست: