۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

خود سوختگان


مستان همای - آواز خود سوختگان و تصنیف ملاقات با دوزخیان
اشعار از صغیر اصفهانی و همای گیلانی

داد درويشي از سر تمهيد
سر قليان خويش را به مريد

گفت که از دوزخ اي نکو کردار
قدري آتش بروي آن بگذار

بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر ز درج راز آورد

گفت که در دوزخ هرچه گرديدم
درکات جحيم را ديدم

آتش و هيزم و ذغال نبود
اخگري بهر اشتعال نبود

هيچکس آتشي نمي افروخت
ز آتش خويش هر کسي مي سوخت

---

آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید

تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید

آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات
یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات

هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده ی صافی
بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی

جز ساغر و پیمانه و ساقی نشناسم
بر پایه ی پیمانه و شادیست اساسم

گر همچو همای از عطش عشق بسوزم
از آتش دوزخ نهراسم نهراسم

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

زیرمجموعه ها

تصور کنید که تمام مسائل ما آدما درست در مرکز یک دایره قرار داشت و ماها روی خود این دایره، بنابرین اینکه ما کجای این دایره قرار گرفته بودیم و با این مسائل چه زاویه ای رو تشکیل میدادیم، دیگه اصلاً مهم نبود، چون این رو دیگه بچه های مدرسه ای هم میدونن که فاصله ی هر نقطه ی دایره از مرکزش یک اندازه ست! اگر قرار بود که هر کدوم از ما از جاییکه ایستادیم مسائل توی مرکز رو بهش نگاه کنیم و اگر همگی ما قدرت بیناییمون هم صد در صد یکی بود، دیگه هیچ مشکلی توی این دنیا باقی نمیموند! میپرسید چرا؟! چون همه ی ما همه ی مسائل و مشکلات رو به یک شکل میدیدیم، بدون در نظر گرفتن اینکه "کجا" قرار گرفتیم و اصولاً "کی" هستیم...
کاش کار دنیا به همین سادگی بود! نه دایره ای وجود داره که مشکلات در مرکزش قرار گرفته باشن و نه کلاً فاصله ی آدما از مسائلشون به یک اندازه ست! از اون مهم تر هیچ دو نفری توی این کره ی خاکی وجود ندارن که شرایطشون کاملاً یکی باشه... شاید هر کدوم از ما دایره واری از مسائل رو به دور خودمون داشته باشیم و این دایره وارها برای هر کس منحصر به فرد باشن! در تلاقی آدما با هم، این دایره وارهاشون هم با هم متلاقی میشن و زیر مجموعه ای از اشتراک این مجموعه ها به وجود میان... و زندگی ما اجتماعی از این اشتراکها و مجموعه های باقیمونده منحصر به فرد هر کس هست... چرا میگم منحصر به فرد، چون هر کس به فراخور شرایط و تجاربش، توان و قدرت مخصوص به خودش رو داره: کاری رو که من از پسش برمیام، ممکنه بغل دستیه من نتونه و طبیعتاً بر عکس! سؤالی که این وسط به وجود میاد اینه که آیا اگر من شرایط و توان انجام یک مسئله رو ندارم، میتونم انتظارش رو از دیگری داشته باشم؟ و آیا اصولاً به عدم توان خودم در این رابطه واقف هستم؟... و اینجاست که بیشتر مسائل آغاز میشن و آدم آرزو میکنه که کاش روی دایره بود و مشکلات در مرکز!

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

دریا

گفتم امروز از فرصت استفاده کنم و در نبود یار، یک سری کارهای مثبت انجام بدم. مدتها بود که توی فکر جمع و جور کردن کاغذها و مدارک بودم، پس این فرصت رو غنیمت شمرده و به سراغ کلاسور مدارک عتیقه رفتم. خدا میدونه چه چیزهایی از لابلای کاغذها پیدا کردم :) البته طبیعتاً این کار "یک نفر و چند ساعت" (شرمنده :)) نبود ولی خوب بالاخره به پایان رسید. گفتم حالا که دارم تمیزکاری میکنم بد نیست یک سری هم به دنیای "پرونده های الکترونیکی" توی رایانه بزنم و ببینم اونجا چه خبره! چشمم به موزیک خورد. بازش کردم و دیدم کلی ترانه و موزیک اونجا دارم که شاید تا به حال حتی وقتش رو نکردم بهشون گوش کنم! آخه، منم شاید مثل خیلیها هر موزیکی که به شکلی امکان ضبطش برام فراهم میشه، فقط ذخیره میکنم و به امان خدا ولشون میکنم، تا شاید روزی روزگاری گوش کنم :) توی این خونه تکونی به قطعه ای محشر برخورد کردم که گوش دادن بهش من رو ناخودآگاه به سوی شمال، خاک پاک مازندران، خزر و خاطرات گذشته برد... یادشون به خیر...


اردوان کامکار - دریا

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

بلی دردناک است

وقتی که پسرم اومد و نظرم رو در مورد شعر زیر ازم پرسید، دیدم نمیتونم به راحتی از کنارش رد بشم و به فارسی ترجمه اش نکنم. شعر از شاعره فقید سوئدی خانم کارین بویه است که اشعارش بی درنگ یادآور شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد هست.

Ja visst gör det ont
بلی دردناک است

Ja visst gör det ont när knoppar brister
بلی دردناک است زمانیکه جوانه ها میشکفند
Varför skulle annars våren tveka
وگرنه بهار را درنگ از چه روی؟
Varför skulle all vår heta längtan
تمامی تمنای سوزان ما
bindas i det frusna bitterbleka
که در یخ بستگی تلخ و بیرنگ فرومیبندد، از چه روی؟
Höljet var ju knoppen hela vintern
این حلقه گلبرگ، سراسر زمستان جوانه بود
Vad är det för nytt, som tär och spränger
چه تازه ایست که اینچنین می فرساید و می ترکاند؟
Ja visst gör det ont när knoppar brister
بلی دردناک است زمانیکه جوانه میشکفد
ont för det som växer
دردناک برای آنچه که می روید
och det som stänger
و برای آنچه که می رویاند.


Ja nog är det svårt när droppar faller
صعب است زمانیکه قطرات فرو می افتند
Skälvande av ängslan tungt de hänger
لرزه بر اندام از ترس، سخت درآویخته
klamrar sig vid kvisten, sväller, glider
می پیچند بر شاخه ها، آماس میکنند و می سُرند
tyngden drar dem neråt, hur de klänger
و ثقل آنان را به زیر می کشد، هر چند که آنان چسبیده اند.
Svårt att vara oviss, rädd och delad
صعب است نامطمئن، بیمناک و دودل بودن،
svårt att känna djupet dra och kalla
صعب است خلأ عمق را احساس کردن
ändå sitta kvar och bara darra
و در عین حال بر جای ماندن و بس لرزیدن
svårt att vilja stanna
صعب است خواست برای ماندن
och vilja falla
و خواست برای افتادن

Då, när det är värst och inget hjälper
زمانیکه بدترینها است و هیچ یاری نمیکند
Brister som i jubel trädets knoppar
جوانه های درخت در میان هلهله ها میشکفند.
Då, när ingen rädsla längre håller
زمانیکه ترس دیگر بی معناست،
faller i ett glitter kvistens droppar
قطرات شاخه ها با برقی از درخشش فرو می افتند،
glömmer att de skrämdes av det nya
وحشت از تازه ها را به دست فراموشی سپرده اند،
glömmer att de ängslades för färden
و ترس از این سفر را از یاد برده اند،
känner en sekund sin största trygghet
برای لحظه ای کوتاه، عظیم ترین امنیتشان را حس میکنند
vilar i den tillit
و در آرامشی می آرامند
som skapar världen
که جهان را میسازد.

Karin Boye
کارین بویه

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

دنیا مهلک تر از آنست...

Die Welt ist viel zu gefährlich, um darin zu leben - nicht wegen der Menschen die Böses tun, sondern wegen der Menschen, die danebenstehen und sie gewähren lassen
Albert Einstein

دنیا مهلک تر از آنست که در آن زیست، نه به خاطر انسانهایی که بدی میکنند بلکه بواسطه آن انسانهایی که در کنار می ایستند و به اینان اجازه انجام میدهند.
آلبرت اینشتین